گنجور

 
طغرای مشهدی

هر گل این بوستان، روی نگاری بوده است

هر پریشان سنبل او، زلف یاری بوده است

لاله کز بویش دل زاهد به مستی می کشد

زان بود میگون،که چشم پرخماری بوده است

جوی آبی را که می بینی به پیش سرو و گل

مهوشان بزم را آیینه داری بوده است

مرغ حقگو چون نبیند خون خود را ریخته؟

هر درختی، عارفان را چوب داری بوده است

این زمان گر همچو طغرا نیست یک بلبل، چه شد

پیش ازین، صد همچو او در هر بهاری بوده است