گنجور

 
طغرای مشهدی

آن مرغ بینواییم، کز آشیانه ما

صد کوچه باغ راه است، تا آب و دانه ما

ما شعله ایم، لیکن پیش کسان ز تمکین

ساکن چو آتش می، باشد زبانه ما

با آنکه هر فسانه، خواب آورد به دیده

از دیده می برد خواب، دایم فسانه ما

ابنای جنس ما را، چون مهره های شطرنج

از بهر جنگ آرد، دوران به خانه ما