فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵
با دشمن اگر پاره کنی سلسله به
وز دوست به پیش دوست سازی گله به
گر خارجه خوب باشد و داخله بد
از خارجه خوب بد داخله به

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶
احزاب جهان راه نجاتند همه
در جامعه باعث حیاتند همه
در کشور ما چو جنگ صنفی نبود
این است که بی عزم و ثباتند همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷
سردسته حزب هر چه هستند همه
سر تا سر بقدم خویش پرستند همه
افرادی اگر در آن میان یافت شود
از ساده دلی آلت دستند همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۸
با هم رفقا که یار و جفتند همه
بنشسته و گفتند و شنفتند همه
شد راستی از خواندن آرا معلوم
کز حیله به هم دروغ گفتند همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۹
یکدسته که کاندید جدیدند همه
سال و مه و هفته ها دویدند همه
اکنون که ز رأی خوانده گردیده دو ثلث
ناچار سه ربع نا امیدند همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۰
آن دسته که در نزد تو پیشند همه
با حرف رفیق نوش و نیشند همه
آید چو میان پای عمل می دانند
یکسر پی جلب نفع خویشند همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱
دنیا که سعادتش بود مال همه
از چیست که نیست شامل حال همه
شهری که شرافتش برای جمعی است
ای وای و دو صد وای بر احوال همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲
در اول وهله پا فشردیم همه
گوی سبق از زمانه بردیم همه
از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما
از مرتجعین شکست خوردیم همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۳
با آنکه ز فقر پاکبازیم همه
پیش دگران دست درازیم همه
اشراف طمعکار اگر بگذارند
با کثرت فقر بی نیازیم همه

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۴
افسوس که از رأی خراب من و تو
یک مرتبه شد پاک حساب من و تو
آراء لواسان چو به خوبی خوانند
حاکی است ز سوء انتخاب من و تو

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵
اشراف عزیز نکته سنج من و تو
چون مار نشسته روی گنج من و تو
تا بیحس و جاهلیم یک سر تو و من
پامال کنند دست رنج من و تو

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶
از باده کبر مست و مخمور مشو
وز راه سلامت و خرد دور مشو
روزی دو جهان اگر به کام تو شود
از شادی این دو روزه مغرور مشو

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷
ای دوست برای دست و پا مشت تو کو
دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو
تا عقده گشای دل مردم گردی
چون شانه مشاطه سرانگشت تو کو

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸
ای توده گرفتار جهالت شدهای
گمگشته وادی ضلالت شدهای
هرکس که کنی وکیل گر جنس تو نیست
بیچون و چرا بدان که آلت شدهای

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹
ای بوم در این بوم مؤسس شدهای
ای زاغ به باغ نُقل مجلس شدهای
در مدرسه درس میدهی رنگارنگ
ای بوقلمون مگر مدرس شدهای

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰ - صندوق آرا
ای جعبه به خوب و زشت حاکم شدهای
محفوظکن سقیم و سالم شدهای
با آنکه تویی پاکدل و پاکنهاد
آرامگه خائن و خادم شدهای

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱
ای مرغ اسیر از چه کمحوصلهای
از بستن بال خویش پر در گلهای
پرواز کنی به کام خود روز دگر
پاداش چنین شبی که در سلسلهای

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲
با زور و وبال تا وزارت کردی
بس مال که از مالیه غارت کردی
صد خانه خراب کردی ای خانه خراب
تا کاخ بلند خود عمارت کردی

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳
ای جعبه پریر دلربائی کردی
دیروز خیال بیوفائی کردی
دوشینه چو یکبار شدی یار رقیب
امروز ز عاشقان جدائی کردی

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴
ای روز سیاه من سیه تر گردی
وی دیده به خون دل شناور گردی
ای چرخ ز گردش تو من پست شدم
گر گردشت این چنین بود برگردی
