ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۵
با دلبر خود همیشه همدم مائیم
در بزم وصال یار محرم مائیم
انکس که بیکنظر دو عالم بفروخت
میدان بیقین که در دو عالم مائیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۶
گفتم که من شیفته بیمار توام
درمان دلم کن که دل افکار توام
خون دلم از دیده روان کرد و بطنز
گفتا بنگر چگونه در کار توام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۷
گفتم که شراب ارغوانی نخورم
می گر شود آب زندگانی نخورم
گفتند که آشکارکردی توبه
گفتم نه چنان که هم نهانی نخورم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۸
من سوخته دل نزد تو از خامانم
وز خوی بدت بیسرو بی سامانم
نزد همه کس به نیکنامی فاشم
جز نزد تو که از جمله بد نامانم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۹
رخسار ترا ماه ختن میگویم
بالای ترا سرو سمن میکویم
هر کس که ترا دید همین میگوید
اول سخنی نیست که من میگویم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۰
درد دل زار و زردی رخ دارم
صد موکبه غم بر پی صد موکب غم
لطف صنم شنگ کند بیخ غمم
نیکو شکند بسعی صهبا تب غم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۱
ما با همه کس بر در استیناسیم
مشهور جهان چون خضر و الیاسیم
ما را همه کس شناسد اما کس را
تا شهره نباشد بیقین نشناسیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۲
تا چند نهد برگ گلت خار دلم
تا کی طلبد نرگست آزار دلم
عیسی نفسا سبحه و سجاده مگیر
وز طره بده صلیب و زنار دلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۳
دارد هوس وصل دلارام دلم
بی او نفسی ندارد آرام دلم
آخر چه دل و کدام دل بیچاره
یکقطره خونست ولی نام دلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۴
کردند بجای من بدی جمع لئام
گفتم که نمایم بمکافات قیام
عقلم بشنید گفت ای ابن یمین
از تو نسزد خلاف آئین کرام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۵
زین پیش که سودای جنون داشت سرم
بودی هوس مشغله و شور و شرم
با عامه از این پس آبحیوان نخورم
گر ز آتش تشنگی بسوزد جگرم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶
هر چند که در هستی خود مینگرم
معنیم یکی و در هزاران صورم
جز خاک نیم ولیکن از غایت لطف
آبم که بهر جام برنگی دگرم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۷
بربود مرا پسته تو خواب از چشم
وافشاند سرشک همچو عناب از چشم
ماننده شمعم از هوای رخ تو
کز آتش دل میچکدم آب از چشم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۸
نه روح درین زمانه نی تن مائیم
نی تیره در این زمانه نه روشن مائیم
رفتم من و جملگی دگر دوست شدم
کارم بگذشت زانکه آن من مائیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۹
در صورت اگر چه غیر اغیار نه ایم
از روی حقیقت بجز ازیار نه ایم
مستم ز می تجلی یار مدام
یک لحظه درین میکده هشیار نه ایم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۰
از اهل زمانه مرد بیغم مائیم
با یار همیشه شاد و خرم مائیم
تا کی پی او بهر طرف میگردیم
بر ما نگر و ببین که او هم مائیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۱
عاشق که باو دوست بنازد مائیم
آن نی که گهی یار نوازد مائیم
آن رند قمار خانه یا میر بساط
کو در یک داو خود ببازد مائیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۲
گه رنگ رخت ز عارض گل طلبیم
گه بوی خوشت ز برگ سنبل طلبیم
گه نغمه دلفریب روح افزایت
از ناله جان فزای بلبل طلبیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۳
شد دعوی دوستی در ایام حرام
الفت ز که مردمی کجا دوست کدام
دامن ز همه کشیده میباید داشت
وز دور بهر کسی سلامی و تمام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۴
ایگل مشو از بلبل خوشگوی نهان
آخر چه کنی از گل خود روی نهان
شمعی تو و پروانه جانسوز منم
کی شمع ز پروانه کند روی نهان
