ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۵
هر چند بر نهال دانش رفتم
طاقم ز نشاط دل و با غم جفتم
عیبم بجز این نیست که من در هنر
بسیار بالماس تفکر سفتم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۶
در لهو و لعب عمر بسر برد دلم
گوی از همه شاطران بدر برد دلم
یکچند نظاره جهان کرد ولیک
زو کافرم ار حظ نظر برد دلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۷
گر دل بهوای گوهر و در ندهم
بر جان غم غرق و زحمت پرندهم
تا مرغ دل از دانه شهوت نپرد
از دام چهار تیر عنصر نرهم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۸
فرزند گرامی حسن ایجان و دلم
ایحاصل عمر و زبده آب و گلم
با دل رگ سودای تو خواهم پیوست
روزیکه ز جان علاقه تن گسلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۹
منزلگه خویش و دوستان جمله بکام
وز دشمن و حاسد نه نشان باد و نه نام
انرا که خرد یار بود دار سلام
اینست و جزین نیست اگر هست مدام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۰
لقمان که حکیمان جهانراست امام
فرمود بحفظ چار در چار مقام
دل در گه طاعت و زبان وقت کلام
دیده گه دیدن و شکم وقت طعام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۱
در هر دو جهان عاشق آن رومائیم
در راه طلب روان بهر سو مائیم
ای انک سر سگان آن کوداری
با ما بنشین مقیم ان کومائیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۲
شطرنج هوس با صنم طنازم
میبازم و با او بخوشی میسازم
رخ بر رخ او همی نهم بوک مگر
قائم کنم و کنم که شاهد بازم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۳
تا دست در آنزلف مشوش زده ام
عاشق نیم ارانک دمی خوش زده ام
برخیز و قدم رنجه کن ایدوست ببین
کز دست تو در خویشتن اتش زده ام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۴
هر چند بود عارض تو در نظرم
هر لحظه بود شوق رخت بیشترم
خواهم که شود هر سر مویم چشمی
تا بهر تماشا بتو در مینگرم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۵
عمری بهوای جاه گمراه شدیم
هم شکر خدایرا که اگاه شدیم
از خواری بندگی چو یوسف رستیم
در مصر عزیزان بنوی شاه شدیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۶
گر با تو بکام دل وصالی یابم
تشنه جگرم آب زلالی یابم
نالیدن شبها شودم در باقی
روزیکه بلطف از و مثالی یابم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۷
یکجرعه ز جام لبش ار نوش کنیم
غمهای جهان جمله فراموش کنیم
گر جنگ کند باز خوشم آید ازو
تا وقت صفا دست در اغوش کنیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۸
فرزند اعز محمد ایجان و دلم
مقصود توئی ز هستی آب و گلم
در جان زده ئی چنگ و گر نه ز غمت
بیم است که هر دمش ز تن بر گسلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۹
گر من نظری کنم بدان ماه تمام
باید که ملامت نکند شیخ و امام
معشوقه دلربای چون هست بکام
خواهی بحلال باش خواهی بحرام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۰
گر سر طلبی ز من روانی بدهم
یک بوس ترابها روانی بدهم
گر غمزه تو بخون من تشنه شود
از چشم خودش خون روانی بدهم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۱
سید بود آن تن چو سیمت بینم
خود را بمراد دل ندیمت بینم
در صدف لطافت و حسن توئی
باشد که بسان در یتیمت بینم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۲
چندانکه درین کهنه رباطیم بهم
بو تا نشویم از غم ایام دژم
چون میگذرد عمر بهر حال که هست
تو خواه بشادی گذران خواه بغم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۳
پیوسته اگر با می و با معشوقیم
بر ما چه ملامت چو برآن مرزوقیم
کار می معشوق میسر ما را
زانست که ما ز بهر آن مخلوقیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۴
من صحبت جانانه از ان میخواهم
کارام دل و راحت جان میخواهم
با دوست گرم خلوتکی دست دهد
از مردم دیده هم نهان میخواهم
