ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۵
ای پسته شیرینت شکر خائی خوش
وی در سرم از زلف تو سودائی خوش
در بتکده ها چون تو بتی نتوان یافت
شنگی خوش و شوخی خوش و رعنائی خوش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۶
ای همچو شکر پسته شیرین تو خوش
وی همچو قمر عارض رنگین تو خوش
دردی که ز عشق تو کشم درمانست
هم مهر توام خوشست و هم کین تو خوش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۷
هان ابن یمین ز کار آگه میباش
چون عقل ز کژ ر وی منزه میباش
چون سوسن و نرگس ار همه چشم و زبان
گشتی دو سه روزا بکم و ابکه میباش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۸
خواهی که ترا هیچ بدی ناید پیش
تا بتوانی سخن مگوی از کم و بیش
زیرا که ز ناگفته پشیمان نشوی
وی بس که پشیمان شوی از گفته خویش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۹
ایدل اگرت هست سر دلبر خویش
موئی ز سر نگار سیمینبر خویش
با مشک سیه گلیم نسبت نکنی
کامد بخطا از شکم مادر خویش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۰
آن بت که رخی بود ز مه خوبترش
از دور فلک ببین چه آمد بسرش
دی طوطی جان بود مگس بر شکرش
امروز مگس کشند در زیر سرش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۱
زهریست فراقت که دلم میچشدش
پا زهر وصال ار نبود میکشدش
خون شد دل زار من بیکروزه فراق
دانی چه شود اگر بماهی کشدش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۲
ای زلف دلاویز تو بر روی تو خوش
وی شعبده نرگس جادوی تو خوش
آیا بود آنکه با تو بینم خود را
سر سوی سر آورده چو ابروی تو خوش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۳
پیوسته از آن مصحف قرآن در پیش
دارم که چو هست رحلت جان در پیش
تا درگه رفتن بسوی دار بقا
این از پس و آن میرود از پیشاپیش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۴
دهقان بچه ئی داد می نابم دوش
گفتم که حرام باشد این گفت خموش
من از رز خویش چیده ام انگورش
تشویش مکن می حلالست بنوش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۵
آن بت که دلم شیفته شد بر چشمش
مستست بسان نرگس تر چشمش
گه گه بکرشمه میزند چشم بهم
یارب مرساد چشم بد در چشمش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۶
تا از گل سیراب تو بر رست حشیش
بی بهره شدم از تو چو از خلد کشیش
ریشت بدمید و مرغ حسنت بپرید
شک نیست که باشد پرش مرغ بریش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۷
بیا ای ساقی مهوش بیار آن آب چون آتش
بگو ایمطرب خوشگو نواهای خوش دلکش
ببزم سرور گیتی علاء ملک و دین هندو
که ترک آسمان بندد بخدمت بردرش ترکش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۸
استاد حسین ای بصفا همچو سروش
با نطق تو سحبان شود از عجز خموش
در بیشه مردمی و مردی و هنر
تو شیر نری که نام کردت خرگوش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۹
گر خوش گذرانی گذرد عمر تو خوش
ور کم بزنی نقش تو آید همه شش
چون میگذرد عمر بهر حال که هست
خوش میگذران و بار اندوه مکش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۰
آنکس که مهیا بودش وجه معاش
وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
دانم بکمالش نرسد نقصانی
بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۱
روزیکه بود صحت و اسباب معاش
زنهار غنیمت شمر و خوش میباش
زیراک چو وقت فرصت از دست رود
زانپس نکند سود ترا گفتن کاش

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۲
اینخطه اگر چه هست با نزهت و روض
در وی نه باختیار خود کردم خوض
گشتست در او طبیعت نازک من
چون آب که بسیار بماند در حوض

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۳
ایروی دلارای تو رخشنده چو شمع
بفروز شبی کلبه من بنده چو شمع
گر خنده زنم بیتو بر آن خنده گری
کز گریه خویش میزنم خنده چو شمع

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۴
آنخواجه که دارد کف دربار چو میغ
و آن گرد که خون چکانداز میغ بتیغ
دارد خبر از من که زمن لاشه خرم
جو خواهد و که گرچه بدو هست دریغ
