گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

نیلوفر تر بر سر آبت چه خوشست

یعنی رخ و زلف پر بتابت چه خوشست

مانند سیه دانه سویدای دلم

تابنده ز قرص آفتابت چه خوشست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

گل کز زرسا و خرده ئی چند اندوخت

در ملک چمن بخسروی رخ افروخت

زر را چو به پیکان دو سر جمع آورد

زان بر سر دست خود بمسمارش دوخت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

روی تو و ماه آسمان هر دو یکیست

قد تو و سرو بوستان هر دو یکیست

دل برده و جان میبری ایدوست مگر

بازار تو را قلب و روان هر دو یکیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

عشق لب و دندان چو لعل و گهرت

کر دست مرا معتکف خاک درت

من شهره بشیرین سخنی چون نشوم

کاندر دهنم بود لب چون شکرت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

گر کار تو نیکست بتدبیر تو نیست

ور نیز بدست هم بتقصیر تو نیست

تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی

چون نیک و بد قضا بتقدیر تو نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

چون چشم خوشت نرگس اگر رنجورست

داند همه کس که این ازان بس دورست

بیماری چشم تو و نرگس هیهات

نرگس یرقان دارد و او مخمورست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

لعلت صدفی پر گهر مخزونست

زلفین تو زنجیر دل محزونست

گر عکس خم ابروی تو نیست هلال

خوبی وی از بهر چه روز افزونست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

در باغ جمالت ای بت عشوه پرست

سیب ز نخ ساده و شفتالو هست

گر زانک بسیب زنخت دست بریم

میدان که نهاده ایم جان بر کف دست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

جانا لب میگون تو روح ما نیست

دارم نظری با تو ولی تنها نیست

تو یوسف حسنی و چهی در زنخت

دیدم که هزار جان در او زندانیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

راحت ز طبیعت جهان مهجورست

ره سوی مراد عاقلان بس دورست

خوشتر ز عسل مخواه و شیرینتر از او

او نیز چو بنگری قی زنبورست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

هر کس که ره و رسم جهان نیک شناخت

از بهر اقامت اندرو خانه نساخت

این کهنه رباط را عمارت چه کنی

آخر چو بدیگرانش باید پرداخت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

جانرا بزر ارنگه توانستی داشت

قارونش بزر نگه توانستی داشت

ور تیر اجل کسی توانستی دید

خود را بسپر نگه توانستی داشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

کس تیغ چو پهلوان ایران نزدست

خنجر به ازو رستم دستان نزدست

زخمی که سپهبد جهان حیدر زد

حقا که ابو لولوئه به زان نزدست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

معنیت چو آنجا بگذارد صورت

در حال دگر جانت برارد صورت

وای از عدمی که صورتش پیدا شد

وانگه ز خودی که خود ندارد صورت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

در پای دلت گر ز هوس خاری نیست

با نیک و بد جهان ترا کاری نیست

تا چند در سرای معشوق زنی

غیر از تو درین دیار دیاری نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

هر ذره که موجود شد از مغز و ز پوست

چون در نگری بجملگی پرتو اوست

در آینه عکس لب دلدار ببوس

یا بر لب تست بوسه یا بر لب اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

وقت طرب و مستی هشیارانست

کاطراف چمن کلبه عطارانست

از هر طرفی شکوفه پران گشته

چون نامه اعمال نکو کارانست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

هر کس که از این عالم فانی بگذشت

وز عادت و رسم این جهانی بگذشت

آن دم بحیات جاودانی پیوست

تا ظن نبری که زندگانی بگذشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

خرم دل آنک بر صبوحی آموخت

بر آتش می خرمن اندوه بسوخت

تا چند خری عشوه گلزار بهشت

آنست که آدمش بیک حبه فروخت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

چون از نظرم سرو سمنبر بگذشت

این مردم دیده اشکش از سر بگذشت

در چشمه آفتاب میجست رخش

نا دیده تمام آبش از سر بگذشت

ابن یمین
 
 
۱
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۱۰۵
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود