سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۰
ای سوسن آزاد ز بس رعنایی
چون لاله ز خنده هیچ میناسایی
پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی
زیرا که چو گل زود روی، دیر آیی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۱
تا تو ز درون وفای او میجویی
وانگه ز برون جفای او میجویی
زان کی برهی که نیک و بد با اویی
از پنبه همی کشتن آتش جویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۲
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۳
بیزار شو از خود که زیان تو تویی
کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی
پیدا دگران راست نهان تو تویی
خوش باش که در جمله جهان تو تویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۴
مردی که برای دین سوارست تویی
شخصی که جمال روزگارست تویی
چرخی که به ذات کامگارست تویی
شمسی که زنجم یادگارست تویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۵
چون حمله دهی نیک سوارا که تویی
چون بوسه دهی ظریف یارا که تویی
در صلح شکر بوسه شکارا که تویی
در جنگ قوی ستیزه گارا که تویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۶
خود ماه بود چنین منور که تویی
یا مهر بود چنین سمنبر که تویی
گفتی که برو نکوتری گیر از من
الله الله ازین نکوتر که تویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۷
روشنتر از آفتاب و ماهی گویی
پدرامتر از مسند و گاهی گویی
آراسته از لطف الاهی گویی
تا خود به کجا رسید خواهی گویی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۸
جایی که نمودی آن رخ روحافزای
بنمای دلی را که نبردی از جای
ز آنروز بیندیش که بیعلت و دای
خصمی دل بندگان کند بر تو خدای

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۹
با خصم تو از پی تو ای دهر آرای
مهرافزایم گرچه بود کینافزای
ور تیغ دورویه کرد از سر تا پای
خود را چو کمر در دل او سازم جای

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۰
در عشق تو ای شکر لب روح افزای
نالان چو کمانچهام خروشان چون نای
تا چون بر بط بسازیم بر بر جای
چون چنگ ستادهام به خدمت بر پای

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۱
خود را چو عطا دهی فراوان مستای
وز منع کسی نیز مرو نیک از جای
در منع و عطا ترا نه دستست و نه پای
بندنده خدایست و گشاینده خدای

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۲
در پیش خودم همی کنی آنجابی
پس در عقبم همی زنی پرتابی
جاوید شبی بیاید و مهتابی
تا با تو غم تو گویم از هر بابی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۳
شب را سلب روز فروزان کردی
تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی
چون قصد به خون صد مسلمان کردی
دست و دل و زلف هر سه یکسان کردی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۴
صد چشمه ز چشم من براندی و شدی
بر آتش فرقتم نشاندی و شدی
چون باد جهنده آمدی تنگ برم
خاکم به دو دیده برفشاندی و شدی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۵
ای رفته و دل برده چنین نپسندی
من میگریم ز درد و تو میخندی
نشگفت که ببریدی و دل برکندی
تو هندویی و برنده باشد هندی

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۶
ای دل منیوش از آن صنم دلداری
بیهوده مفرسای تن اندر خواری
کان ماه ستمگاره ز درد و غم تو
فارغتر از آنست که میپنداری

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۷
در هر خم زلف مشکبیزی داری
در هر سر غمزه رستخیزی داری
رو گرچه ز عاشقان گریزی داری
روزی داری از آنکه ریزی داری

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۸
زان چشم چو نرگس که به من در نگری
چون نرگس تیر ماه خوابم ببری
نرگس چشمی چو نرگس ای رشک پری
هر چند شکفتهتر شوی شوختری

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۹
گیرم که غم هجر وصالم نخوری
نه نیز به چشم رحم در من نگری
این مایه توانی که بر دشمن و دوست
آبم نبری و پوستینم ندری
