گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۰

 

از عشوهٔ چرخ در امانم ز تو من

و آزاد ز بند این و آنم ز تو من

هر چند ز غم جامه‌درانم ز تو من

والله که نمانم ار بمانم ز تو من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۱

 

دلها همه آب گشت و جانها همه خون

تا چیست حقیقت از پس پرده و چون

ای بر علمت خرد رد و گردون دون

از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۲

 

در جنب گرانی تو ای نوشتکین

حقا که کم از نیست بود وزن زمین

وین از همه طرفه‌تر که در چشم یقین

تو هیچ نه و از تو گرانی چندین

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۳

 

بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین

آن قوت ملک آمد و این قوت دین

هر روز کند اسب سعادت را زین

بهرام فلک ز بهر بهرام زمین

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۴

 

پار ارچه نمی‌کرد چو کفرم تمکین

امسال عزیز کرد ما را چون دین

در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین

هم قهر چنان باید و هم لطف چنین

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۵

 

آب ارچه نمی‌رود به جویم با تو

جز در ره مردمی نپویم با تو

گویی که چه کرده‌ام نگویی با من

آن چیست نکرده‌ای چگویم با تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۶

 

ای طالع سعد روح فرخنده به تو

وی صورت بخت عقل نازنده به تو

ای آب حیات شرع پاینده به تو

ما زنده به دین و دین ما زنده به تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۷

 

ای قامت سرو گشته کوتاه به تو

در شب مرو ای شده خجل ماه به تو

گر رنج رسد مباد ناگاه به تو

آن رنج رسد به من پس آنگاه به تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۸

 

آنی که عدو چو برگ بیدست از تو

در حسن زمانه را نویدست از تو

مه را به ضیا هنوز امیدست از تو

این رسم سیه‌گری سپیدست از تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۹

 

بی آنکه به کس رسید پیوند از تو

آوازه به شهر در پراکند از تو

کس بر دل تو نیست خداوند از تو

ای فتنهٔ روزگار تا چند از تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۰

 

جز گرد دلم گشت نداند غم تو

در بلعجبی هم به تو ماند غم تو

هر چند بر آتشم نشاند غم تو

غمناک شوم گرم نماند غم تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۱

 

ای مفلس ما ز مجلس خرم تو

دل مرد رهی را که برآمد دم تو

شد بر دو کمان سنایی پر غم تو

یا ماتم دل دارد یا ماتم تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۲

 

ای بی تو دلیل اشهب و ادهم تو

اقبال فرو شد که برآمد دم تو

دیوانه شدست عقل در ماتم تو

جان چیست که خون نگرید اندر غم تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۳

 

چون موی شدم ز رشک پیراهن تو

وز رشک گریبان تو و دامن تو

کاین بوسه همی دهد قدمهای ترا

وآنرا شب و روز دست در گردن تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۴

 

دل سوخته شد در تف اندیشهٔ تو

بفکند سپر در صف اندیشهٔ تو

دل خود چه کند سنگ خاره و آهن سرد

چون موم شود در کف اندیشهٔ تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۵

 

ای زلف و رخ تو مایهٔ پیشهٔ تو

وی مطلع مه کنارهٔ ریشهٔ تو

وی کشته هزار شیر در بیشهٔ تو

تو بی‌خبر و جهان در اندیشهٔ تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۶

 

ای همت صد هزار کس در پی تو

وی رنگ گل و بوی گلاب از خوی تو

ای تعبیه جان عاشقان در پی تو

ای من سر خویش کشته‌ام در پی تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۷

 

دل کیست که گوهری فشاند بی تو

یا تن که بود که ملک راند بی تو

حقا که خرد راه نداند بی تو

جان زهره ندارد که بماند بی تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۸

 

چون آتش تیز بی‌قرارم بی تو

چون خاک ز خود خبر ندارم بی تو

بر آب همی قدم گذارم بی تو

از باد بپرس تا چه دارم بی تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۹

 

ای عقل اگر چند شریفی دون شو

وی دل زدگی به گرد و خون در خون شو

در پردهٔ آن نگار دیگرگون شو

با دیده درآی و بی زبان بیرون شو

سنایی
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۹۱