سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰
نازان و گرازان به وثاق آمد یار
نازان چو گل و مل و گرازان چو بهار
جوشان و خروشانش گرفتم به کنار
جوشان ز تف خمر و خروشان ز خمار

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱
از غایت بیتکلفی ما در هر کار
دیوانه و مستمان همی خواند یار
گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار
دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲
نه چرخ به کام ما بگردد یک بار
نه دارد یار کار ما را تیمار
نه نیز دلم را بر من هست قرار
احسنت ای دل، زه ای فلک، نیک ای یار

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۳
بخت و دل من ز من برآورد دمار
چون یار چنان دید ز من شد بیزار
زین نادرهتر چه ماند در عالم کار
زانسان بختی، چنین دلی، چونان یار

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴
ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر
خوی مه و خورشید مدار اندر سر
چون ماه به روزن کسان در منگر
ناخوانده چو خورشید میا ای دلبر

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵
ای روی تو رخشندهتر از قبلهٔ گبر
وی چشم من از فراق گرینده چو ابر
من دست ز آستین برون کرده ز عشق
تو پای به دامن اندر آورده به صبر

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶
آن کس که چو او نبود در دهر دگر
در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر
واکنون که همی ز خاک برنارد سر
شاید که به خون دل کنم مژگان تر

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷
بازی بنگر عشق چه کردست آغاز
میناز ازین حدیث و خود را بنواز
بر درگه این و آن چه گردی به مجاز
ساز ره عشق کن برو با او ساز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸
هرگز دل من به آشکارا و به راز
با مردم بی خرد نباشد دمساز
من یار عیار خواهم و خاک انداز
کورا نشود ز عالمی دیده فراز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹
اول تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را میساز
ما کی گنجیم در سراپردهٔ راز
لافیست به دست ما و منشور نیاز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۰
از عشق تو ای صنم به شبهای دراز
چون شمع به پای باشم و تن به گداز
تا بر ندمد صبح به شبهای دراز
جان در بر آتشست و دل در دم گاز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۱
خوشخو شده بود آن صنم قاعدهساز
باز از شوخی بلعجبی کرد آغاز
چون گوز درآگند دگر باز از ناز
از ماست همی بوی پنیر آید باز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۲
نادیده ترا چو راه را کردم باز
پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز
دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز
تا خسته دل از تو عذر من خواهد باز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۳
خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز
دستار نماز در خرابات بباز
مستی کن و بر نهاد هر مست بناز
مر مستان را چه جای روزهست و نماز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۴
عقلی که همیشه با روانی دمساز
دهری که به یک دید نهی کام فراز
بختی که نباشیم زمانی هم باز
جانی که چو بگسلی نپیوندی باز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۵
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۶
ای گلبن نابسوده او باش هنوز
وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز
بوی تو نکردست صبا فاش هنوز
تا بر تو وزد باد صبا باش هنوز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۷
آسیمه سران بینواییم هنوز
با شهوتها و با هواییم هنوز
زین هر دو پی هم بگراییم هنوز
از دوست بدین سبب جداییم هنوز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۸
بر چرخ نهاده پای بستیم هنوز
قارون شدگان تنگدستیم هنوز
صوفی شدهٔ بادهٔ صافیم هنوز
دوری در ده که نیم مستیم هنوز

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۹
ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز
وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز
هر قطره که میچکد ز خون دل من
در جام وفای تست کژدار و مریز
