گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰

 

از دور مرا بدید لب خندان کرد

و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد

آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد

ور نه به قصب ماه نهان نتوان کرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

سودای توام بی‌سر و بی‌سامان کرد

عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد

لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد

در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد

آنروز زمانه را زبون خواهی کرد

گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد

یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد

زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد

اندر ره عاشقی چنان باید مرد

کز دریا خشک آید از دوزخ سرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد

تا خصم من از جان تو برنارد گرد

گفتم که نبایدت غم جانم خورد

در کوی تو کشته به که از روی تو فرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵

 

منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد

در عهد وفا نگر که چون آید مرد

از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد

از هر چه گمان بری فزون آید مرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶

 

رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد

شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد

مردی باید زهر دو عالم شده فرد

کو درد به جای آب و نان داند خورد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷

 

آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد

شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد

گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد

چون گل بدرید جامه و رنگ آورد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸

 

بس دل که غم سود و زیان تو خورد

بس شاه که یاد پاسبان تو خورد

نان تو خورد سگی که روبه گیرست

ای من سگ آن سگی که نان تو خورد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹

 

هر کو به جهان راه قلندر گیرد

باید که دل از کون و مکان برگیرد

در راه قلندری مهیا باید

آلودگی جهان نه در برگیرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰

 

چون پوست کشد کارد به دندان گیرد

آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد

او کارد به دست خویش میزان گیرد

تا جان گیرد هر آنچه با جان گیرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

این اسب قلندری نه هر کس تازد

وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد

مردی باید که جان برون اندازد

چون جان بشود عشق ترا جان سازد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

گبری که گرسنه شد به نانی ارزد

سگ زان تو شد به استخوانی ارزد

اظهار نهانی به جهانی ارزد

آسایش زندگی به جانی ارزد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

بادی که ز کوی آن نگارین خیزد

از خاک جفا صورت مهر انگیزد

آبی که ز چشم من فراقش ریزد

هر ساعتم آتشی به سر بربیزد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

ای آنکه برت مردم بد، دد باشد

وز نیکی تو یک هنرت صد باشد

دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد

گر مردم نیک بد کند بد باشد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

دشنام که از لب تو مهوش باشد

دری شمرم کش اصل از آتش باشد

نشگفت که دشنام تو دلکش باشد

کان باد که بر گل گذرد خوش باشد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

تو شیردلی شکار تو دل باشد

جان دادنم از پی تو مشکل باشد

وصل تو به حیله کی به حاصل باشد

مدبر چه سزای عشق مقبل باشد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷

 

این ضامن صبر من خجل خواهد شد

این شیفتگی یک چهل خواهد شد

بر خشک دوپای من به گل خواهد شد

گویا که سر اندر سر دل خواهد شد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

در راه قلندری زیان سود تو شد

زهد و ورع و سجاده مردود تو شد

دشنام سرود و رود مقصود تو شد

بپرست پیاله را که معبود تو شد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹

 

بالای بتان چاکر بالای تو شد

سرهای سران در سر سودای تو شد

دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد

جهانها همه دفتر سخنهای تو شد

سنایی
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۹۱