شماره ۱: به غیر از وصل نبود چارهای هجر عزیزان را
شماره ۲: شکاف سینه رهبر شد به دل غمهای عالم را
شماره ۳: رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر
شماره ۴: مردم از هجر و همان در پی آزار منست
شماره ۵: بنگر که یار خاطر ما شاد میکند
شماره ۶: تو که خفتهای به راحت دل تو خبر ندارد
شماره ۷: دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند
شماره ۸: در لجهای که هیچ نشان از کران نبود
شماره ۹: نگفتم غنچه دل هرگزم خندان نخواهد شد
شماره ۱۰: به این ذوق گرفتاری که من دارم زهی حسرت
شماره ۱۱: گر سلیمان بگذارد به سرم افسر خویش
شماره ۱۲: میچکدم ز دیده خون وعده وصل یار کو؟
شماره ۱۳: چیست مرا نام، سگ کوی تو
شماره ۱۴: چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن
شماره ۱۵: فریاد که غیرت نگذارد که چو فرهاد
شماره ۱۶: سر قاتلی بنازم که ز کثرت ملایک
شماره ۱۷: آمد سپه بهار و شد لشکر دی