گنجور

 
طبیب اصفهانی

شماره ۱: به غیر از وصل نبود چاره‌ای هجر عزیزان را

شماره ۲: شکاف سینه رهبر شد به دل غم‌های عالم را

شماره ۳: رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر

شماره ۴: مردم از هجر و همان در پی آزار منست

شماره ۵: بنگر که یار خاطر ما شاد می‌کند

شماره ۶: تو که خفته‌ای به راحت دل تو خبر ندارد

شماره ۷: دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند

شماره ۸: در لجه‌ای که هیچ نشان از کران نبود

شماره ۹: نگفتم غنچه دل هرگزم خندان نخواهد شد

شماره ۱۰: به این ذوق گرفتاری که من دارم زهی حسرت

شماره ۱۱: گر سلیمان بگذارد به سرم افسر خویش

شماره ۱۲: می‌چکدم ز دیده خون وعده وصل یار کو؟

شماره ۱۳: چیست مرا نام، سگ کوی تو

شماره ۱۴: چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن

شماره ۱۵: فریاد که غیرت نگذارد که چو فرهاد

شماره ۱۶: سر قاتلی بنازم که ز کثرت ملایک

شماره ۱۷: آمد سپه بهار و شد لشکر دی