گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۲ - هنوز از بند آب و گل نرستی

 

هنوز از بند آب و گل نرستی

تو گوئی رومی و افغانیم من

من اول آدم بی رنگ و بویم

از آن پس هندی و تورانیم من

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۳ - مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

 

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

غبار راه را مشت شرر کرد

به گفتار محبت لب گشودم

بیان این راز را پوشیده تر کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۴ - گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

 

گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

دل خود کام را از عشق خون کرد

ز اقبال فلک پیما چه پرسی

حکیم نکته دان ما جنون کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۴ - آزادی بحر

 

بطی می گفت بحر آزاد گردید

چنین فرمان ز دیوان خضر رفت

نهنگی گفت رو هر جا که خواهی

ولی از ما نباید بی خبر رفت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۹ - )

 

چه خوش بودی اگر مرد نکویی

ز بند باستان آزاد رفتی

اگر تقلید بودی شیوهٔ خوب

پیمبر هم ره اجداد رفتی

اقبال لاهوری
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode