گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای عهدشکن قیمت ما را چه شناسی

تا مهر نورزی تو وفا را چه شناسی

ناگشته فنا خود به بقا راه نیابی

تا خود نشناسی تو خدا را چه شناسی

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

آن بدگهری که بد بود با نیکی

دیو است به نیک و دد بود با نیکی

سگ را چو کنی بزرگ، درویش گزد

با بد نیکی چو بد بود با نیکی

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

او معنی معنی است که را آن معنی

تا فهم کند معنی آن زان معنی

خواهی که رسی به معنی آن معنی

خود را برسان به صاحب آن معنی

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

تا کش و فش و عمامه را ته نکنی

سیر فلک و ستاره و مه نکنی

با شیردلان کجا توانی پنجه

تا با سگ خود شکار روبه نکنی

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

با آیینه دمی شدم روی به روی

گفتا همه عیب من به من موی به موی

گفتم که چرا عیب کسان می گویی

گفتا که نه عیب است که گویم بر روی

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دارم دم سرد، چشم خون پالایی

اندر غمت ای سرو قد رعنایی

بسیار نشستیم و [فکندیم] نظر

برخیز نما چشم مرا بالایی

سعیدا
 
 
۱
۶
۷
۸