×
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱
آید به سخن چو یار در محفل ما
روی سخنش نیست نگر با دل ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۲
جان سوخت، چو آمد سخن لعل تو بر لب
دل رفت، چو دیدیم رخ ماه تو درشب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴
برو کمان ما را هر دیده نیست قابل
ابروی یار را من، دیده بدیده دل
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵
شد وقت کوچ کوچ، بنال ای دل حزین
شد عمر پوچ، پوچ بکش آه بعد از این
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶
ای که از سودای گنج سیم و زر دیوانهای
هست گنج عبرتی در کنج هر ویرانهای
رزق را آرام جز در کام روزیخوار نیست
رو به سوراخ دهن، موری بود هر دانهای
در جهان کجنهاد از راستی نبود نشان
[...]