گنجور

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۱

 

میآیم و بس چون خجلی میآیم

آیا ز کدام منزلی میآیم

ای اهل دل! امروز دلی در بندید

کامروز چو آشفته دلی میآیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۲

 

چون چهرهٔ خورشید وَشَش روشن تافت

آن تاب به جان رسید و پس بر تن تافت

گفتند: «ترا چه بود» دانی که چه بود

چون نیست شدم هستی او بر من تافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۳

 

در محو دلم ز خویشتن مانَد باز

در توحیدم حجاب افتد آغاز

کاری که مرا فتاد با آن دمساز

کوتاه کنم قصه که کاریست دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۴

 

از عشق تو آمدم به جان چتوان کرد

سرگشته شدم گرد جهان چتوان کرد

چیزی که ز مین و آسمان تشنه بدانْسْتْ

من سیر نمیشوم از آن چتوان کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۵

 

گه عشق تو در میان جان دارم من

گه جان ز غم تو بر میان دارم من

آن چیز که از عشق تو آن دارم من

حقا که ز جان خود نهان دارم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۶

 

چون نیست زمانی سر خویشم بی تو

کاری است گرفته پس و پیشم بی تو

جمعیت جانم نشود مویی کم

هر چند که در تفرقه بیشم بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۷

 

چون دوست به دست روح، پیغامم داد

بالای دو کون برد و آرامم داد

کاری که درون پرده انجامم داد

از لطف برون پرده هم کامم داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۸

 

پیوسته دلم شیفتهٔ آن راز است

زان راز شگرف جان من با ناز است

گر محو شود جهان نیاید بسته

آن در که مرا به سوی جانان باز است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۸۹

 

نقدی که مراست قیمتش هست بسی

آنجا نرسد هیچ گدایی نفسی

گر هر دو جهان خصم من آیند به حکم

هرگز نرسد به نقد من دست کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹۰

 

ای آن که درین حبس جهان مانده‌ای

در نیک و بد و سود و زیان مانده‌ای

من آنچه منم به سر‌ آن مشغولم

تو آنچه نهای تو آن، در آن مانده‌ای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹۱

 

گاهی بیخود، بی سر و بی پا برویم

گه بی همه اندر همه زیبا برویم

چندان که تو در خویش به عمری بروی

در بی خویشی به یک نفس ما برویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹۲

 

هر سر زدهای ز سرِّ ما آگه نیست

هر بیخبری در خورِ این درگه نیست

گر مایهٔ دردی به درِ ما بنشین

ورنه سرِ خویش گیر کاینجا ره نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹۳

 

چندین که روی و نیک یا بد بینی

گر دیدهوری آن همه از خود بینی

احول که یکی دو دید اگر آن بد دید

تو زو بتری زانک یکی صد بینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید » شمارهٔ ۹۴

 

مردان می معرفت به اقبال کشند

نه همچو زنان دُردی اشکال کشند

هرچ آن به دلیل روشنت باید کرد

آبیست که از چاه به غربال کشند

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode