واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۱
تا خیال رخ او، شمع شب افروز من است
مهر تابان، عرق ناصیه روز من است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۲
بسکه در خانه غیرش نتوانم دیدن
بگمان رفتن او، ناوک دلدوز من است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۳
رشکم نبود گر همه بر تخت و نگین است
چیزی که بآن رشک توان برد همین است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۴
افتادگیم ساخته منظور نظرها
دارد بزمین روی اگر چرخ برین است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۵
لبریز ساغرت زمی ناب گشته است؟
یا آتشی ز تاب رخت آب گشته است؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۶
نبود گرت عطا، برخ سائلان بخند
روی گشاده نایب دست گشاده است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۷
تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است
هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۸
شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است
شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۹
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر، از خانه بیرون کردنی است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۰
ما را چو باز طایر دل پای بست تست
مانند بهله، زندگی ما بدست تست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۱
حسن بیان مجوی ز ما دلشکستگان
«از کاسه شکسته نخیزد صدا درست!»
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۲
خنک آنکس، که از این مرحله چون آب روان
آنچنان شد، که غباری بدل کس ننشست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۳
کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست
شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۴
بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد
صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۵
ما را چو باز رشته جانها به دست اوست
مانند بهله زندگی ما به دست اوست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۶
نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست
مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۷
دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۸
مباش این همه دربند زینت دنیا
که سرخ و زرد جهان، چون شفق نگه واریست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۹
از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست
تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۰
از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست
سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست