گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

از دیدن روی منکلی مهرم خاست

بی دیدن روی منکلی عمرم کاست

نا دیدن روی منکلی صبر کراست

نادیدن روی منکلی عین خطاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

دندان کژ تو راستی جانش بهاست

ای کژ دندان راست بگو چون تو کجاست

گر راستی ار کژی به دندان منی

ای کار من از کژی دندان تو راست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

ای ساده سر پیر که پشت تو دوتاست

در پوست ز عجز استخوانت پیداست

با پیری و ضعف رگ زدنت از پی چیست

با آن سر ساده گیسوانت ز کجاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای صحن سرائی که بهشتت همتاست

آرامگه دلی و جانهات بهاست

ارکانت چو خانه خدا باقی باد

با خانه خدا که سایه لطف خداست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

امشب که به عزم راه بر خواهی خاست

گر خواهی راست عمر من خواهی کاست

باری به وداع دربرم گیر دمی

گر عذر دل خسته من خواهی خواست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

شاها کرمت قیام فرمود و رواست

لیکن ز برای نکته ای نازیباست

تو عالمی و مرا اگر برخیزی

گویند مرا که از تو عالم برخاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

در پارس به رایگان چو صد شهر تراست

از نیم ده منت چرا غیرت خاست

ملکی که سلیمان به دعا از حق خواست

بی برزنگان بخور که در شرع رواست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

ماهم به هوای باغ جوزا برخاست

وز قامت و رو آب گل و سرو بکاست

بگشادم خون ز دیده و عقلم گفت

مگشای در دیده که مه در جوزاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

گرچه همه تن به ذکر شکرت گویاست

عذرت به چنین زبان نمی آید راست

شکر کرمت به لفظ جان باید گفت

عذر قدمت ز دیدگان باید خواست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

هندو نسب آن یار که سیفش لقب است

ببرید ز پیوند رهی وین عجب است

نی نیست عجب بریدن از سیف که او

برنده و آبدار و هندو نسب است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

عمری که ازو تا به فنا یک وجب است

بردیم به هفتاد و سراسر عجب است

هر مه ز دگر مهش عجبتر دیدم

چه جای حدیث وصل و عشق و طرب است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

ای باغ اگر تو خرمی رخت کجاست

وان دولت تیز و رونق بخت کجاست

گر منزل رستمی پی رخش تو کو

ور تختگه جمی جم و تخت کجاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

آن یار که راحت روان است کجاست

شد دور ز چشم من نهان است کجاست

جائی نبرم گمان که پرسم خبرش

حوراست. ملک. پریست جان است کجاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای دوست ز دست من چه برخواهد خاست

یا زین دل مست من چه برخواهد خاست

با من منشین و از سر کین برخیز

آخر ز نشست من چه برخواهد خاست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

از مایده غمت تنم آباد است

وز بند غمت دل از جهان آزاد است

این باقی جان که در تنم زنده به تست

باقی به غمت باد که باقی باد است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

جانا دل من که گنج اسرار خداست

مازار که آزردنش آزار خداست

در رد و قبول من که نیکم یابد

زنهار مکن حکم که آن کار خداست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

اشکم نه غم زمانه خونین کرده است

رویم نه ز درد بینوائی زرد است

شد روز شباب و یار دیرینه ز دست

ای دوست غم این غم است و درد این درد است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

وصلت که غم جراحت جاوید است

دردیست که هر طبیب ازو نومید است

داغی ست که مرهمش پر سیمرغ است

باغی ست کش آب از دهن خورشید است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

یاری دارم که عبرت ماه و خور است

سر تا پایش ز یکدگر خوبتر است

من با خرد و علم و هنر عاشق او

و او عاشق و رند و جاهل و بی هنر است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

تا چشم من از نور رخت بیخبر است

در نور دل و دیده فراوان اثر است

می نتوانم به درد چشمت دیدن

نادیدن تو ز هر چه دیدم بتراست

مجد همگر
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۸
sunny dark_mode