ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۰
از کلام و خنده دشنام و گله، ضرب و کنایت
شور و شیرین تند و تلخ و ترش و تیز است آن زبانش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۱
از دیر نخواهم رفت در کعبه که میدانم
در دیر و حرم قبله است محراب دو ابرویش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۲
رفیق من مه من یار من جعلت فلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۳
مطاعا، مشفقا تا چند غفلت داری از حالم
ببین دور از درت گیتی پریشان کرده احوالم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۴
خداوندگارا تو را در دو عالم
به اورنگ اقبال خواهم مسلم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۵
عزیز من به خدا جز تو یک عزیز ندارم
رفیق هجر تو جز اشک ریز ندارم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۶
در آن زمان که بود بیم جان شگفت مدار
به زیر چادر ناهید اگر خزد بهرام
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۷
به ابی انت و امی ز خدا می خواهم
که رساند زره لطف بدان درگاهم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸
من موصوله ام و از لب لعلت جانا
صله بوسه دهم عاید آن می خواهم
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۹
تصدقت شوم ای گلعذار سیمین تن
که بی حضور تو تلخ است زندگانی من
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۰
قربان سرت شوم بیا حالم بین
در دست فراق خویش با مالم بین
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۱
هنر اکنون به دل خاک طلب باید کرد
زانکه اندر دل خا کند همه پرهنران
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۲
دردت به جانم ای بت نامهربان من
زیرا که بی تو مایهی رنج است جان من
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۴
پیش مرگت شوم ای لعبت چین
که غلامیت به از سلطنت روی زمین
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۵
رئیس خیل هواجن امام جمعه حسن
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۶
شبروی گر هست ماه است آن هم اندر آسمان
سرکشی گر هست سروست آن هم اندر بوستان
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۷
برادرا، به عروس نشاط،همسر شو
ولیک با خبر از حال این برادر شو
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۸
دل زنده می شود به نسیم خیال تو
جان رقص می کند به امید وصال تو
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۹
ببال ای تخت افریدون نیار ای تاج کیخسرو
که این ملک کهن را داد یزدان شهریاری تو