گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

بلبل به سحر دو دیده پر خون آید

با ناله و نوحه دگرگون آید

گل از پس پرده بود چون گریه شنید

خندان خندان ز پرده بیرون آید

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

دوران فلک چون تو شهی ننماید

تیغ پدرت بند فلک بگشاید

از پشت اتابک چو تو شاهی زاید

زیرا که ز شیر بچه هم شیر آید

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

بنمای رخ ار کام منت می باید

زان پیش که دود از آتشت برناید

آنکس که به آتشت دمی گرم نشد

از دود تو گر کور نگردد شاید

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

خورشید رخت شبی که وصل آراید

با پرتو او ستاره پیدا ناید

وان روز که از هجر دری نگشاید

در روز مرا ستاره می بنماید

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای صبر نگفتی چو غمی پیش آید

خوش باش که کار تو ز من بگشاید

رفتی چو کلاه گوشه غم دیدی

ای صبر کنون کفش کرا می باید؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

چون حق مروت و کرم نگزارید

امروز که فرمانده و دولتیارید

فردا که شود چشم سعادت در خواب

از کرده بد چه چشم نیکی دارید؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

چون کار من از شهاب بر چرخ رسید

وز دست غمم به لطف خود باز خرید

هجر آمد و روز من سیه کرد چو شب

یعنی که شهاب جز به شب نتوان دید

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

برخاست دلم تا دگری بگزیند

گفتم بنشین که یار از من بیند

آمد غم تو گفت بدو بنمایم

برخاستنی که تا زید ننشیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند

بنشیند و دامن ز غمت در چیند

بر خون من اگر نشست را بگزیند

برخیزد مشتریش چون بنشیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

یاد تو چو جان در دل من بنشیند

کو آنکه ز عالم غم تو بگزیند

فرخ رخ و روز آنکه هر صبحدمی

دیده بگشاید و جمالت بیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

ای دل طمع از جفاپرستی بردار

هشیار شو و دلت ز مستی بردار

در کار خلاص تو دعا خواهم کرد

ای پای ز جای رفته دستی بردار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

جانم به سر زلف مشوش بگذار

خوش باش و مرا به عیش ناخوش بگذار

دل گرچه از آن تست آبش بمکن

این خانه . . . از برای آتش بگذار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای از غم هجران تو ای طرفه نگار

در هر نفسی شکایتم بودی کار

وامروز که با خوی بدت گشتم یار

از هجر تو شکرست به روزی صد بار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

یارم سخن عشوه نهاد اندر بار

غم تاختن آورد ز من برد قرار

دل چون غم او دید ز جان شد بیزار

خه ای دل و زه ای غم و احسنت ای یار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

یک تیر جفا نماند کان زیبا یار

آنرا نزدست بر دل من صد بار

وین طرفه که هر لحظه کنم توبه ز عشق

بازم به کرشمه ای برد بر سر کار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

با من چو گل ار شبی بپیوندد یار

ننشسته هنوز رخت بر بندد یار

چون ابر به صد دیده همی گریم من

چون گل به هزار لب همی خندد یار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای دل ز ره دراز می آید یار

خوش باش که دلنواز می آید یار

وی صبر رمیده در غم فرقت او

باز آی سبک که باز می آید یار

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

گر دیده بدی روی ترا یوسف مصر

آشفته شدی چو من گدا یوسف مصر

با این همه هم به نیکویی غره مشو

با آنهمه نیکویی کجا یوسف مصر؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر

شاید که ترا گزم بار دگر

بگرفت به دندان لب چون بسد تر

یعنی لب از آن تست و دندان بر سر

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

چون لطف سماع هست جامی کم گیر

چون کار طرب بپخت خامی کم گیر

با لفظ خوش تو چه حاجت به شراب؟

با سحر حلال تو حرامی کم گیر

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode