گنجور

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای ماه به روی لاله رنگ آمده ای

از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای

گر تو به دهان و چشم تنگ آمده ای

دلتنگ چرایی ؟ نه به جنگ آمده ای

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

ای روی تو چشم حسن را بینایی

یغماست مرا قبله گر از یغمائی

خندان گل سرخی و بت گویائی

زینست که از بتان تو بی همتائی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

رخ پاکتر از ضمیر صادق داری

زلفین سیه چون دل فاسق داری

بر خویشتنم بدین دو عاشق داری

مؤمن سخن و وفا منافق داری

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی

عنبر به بها همیشه ارزان بودی

ور نه رخ تو به زلف پنهان بودی

روز و شب ازو به نور یکسان بودی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

خوبی ز رخِ تو بر‌گرفته است پری

رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری

جانِ شده را به مردگان باز بری

گویی که دمِ پیمبر بی‌پدری

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی

تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی

ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی

تا از دهن نوش تو می بر خورمی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

شمشاد قد و نوش لب و عاج بری

سنگین دل و سیمین ذقن و زر کمری

هم سرو روان و هم بت کاشغری

مر حورا را تو سخت نیکو پسری

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

بر لاله ز مشگ زلف را گاه زدی

وز شب دو هزار حلقه بر ماه زدی

بر غالیه ای ماه رهی راه زدی

وین راه بدان دو زلف کوتاه زدی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

چون بر پائی بسرو سیمین مانی

چون بنشینی بماه و پروین مانی

آزاده بتا بدیده و دین مانی

وز شیرینی بجان شیرین مانی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

بر شست دو زلف حلقه بست آوردی

تا چون ماهی دلم بشست آوردی

اینوقت می از کجا بدست آوردی

بی باده همش ز غمزه مست آوردی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

بر زلف مگر تهمت ناحق داری

زیرا که بر آتشش معلق داری

گر ماه بغالیه مطوق داری

چون رنگ لبان می مروق داری

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

اندر شکنِ زلف، مرا بشکستی

وندر بندش، دلِ مرا دربستی

گویی که: «رسول، نزدِ من چفرستی؟»

دل باز فرست کز رسولم رَستی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

بر چهرۀ خوبت آفرین کرده کسی

کس با تو شود ازین جهان دسترسی

گر میزنم از آتش عشقت نفسی

تا سوخته در جهان نمانند بسی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای رخ نه رخی ، که لالۀ سیرابی

ای لب نه لبی ، بنوش در عنابی

ای غمزه به جادویی مگر قصابی

تو غمزه نه ای که نرگس پر خوابی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

گر زلف ترا رخ تو منزل نشدی

تاریکی شب ز خلق زایل نشدی

گر بر حکما وصف تو مشکل نشدی

فرزانه ز دیدار تو بیدل نشدی

عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

از حور بتی چون تو نزاید پسری

چون سنگ دلی داری و گون سیم بری ؟

آمد دو لب ترا ز شکر نفری

کز هر سخنی همی فشاند شکری

عنصری
 

عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۹

 

نه تن بودند از آل سامان مشهور

هر یک به امارت خراسان مأمور

اسماعیلی و احمدی و نصری

دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۴