گنجور

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

ای ماه گرفته روی آن ماه دریغ

آن ماه بود برنج ای ماه دریغ

گر آه و دریغ گفتنم سود بُدی

صد بار بگفتی که صد آه دریغ

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

هر چند که یار پارسا باشد گرگ

از بره همان به که جدا باشد گرگ

بیرون مهل از خانه زن ار خلق ولیست

خر بسته به ار چه آشنا باشد گرگ

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ

در سینه اژدها و در کام نهنگ

سر کوفته و مغر برآورد به سنگ

به زان که بود سلیطه ای با تو به جنگ

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

نور تو که در سینه نهان بد چو هلال

از شعشعه بدر برآمد به کمال

اکنون که عروس سخنت یافت جمال

المنة لله تبارک و تعال

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

ای قطره ز دریا برسیدی به کمال

از مشرب عذب یافتی آب زلال

نور تو ز بدر است و لطافت ز جمال

المنّة لله تبارک و تعال

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

آنها که ببسته اند چون رشته طبل

بر جعبه میوه های گوناگون حبل

در روضه چو الوان فواکه بینند

قالوا هذا الّذی رزقنا مِن قبل

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

بلبل بنشست باز بر منبر گل

بگشاد ز هم ورق ورق دفتر گل

بر گل ز رخت آیت خوبی می خواند

جان می پرورد از رخ جان پرور گل

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

بشکفت شکوفه باز چون خرمن گل

سبزه بکشید حلّه در دامن گل

در تاک نگر که با سر افرازی خویش

کرده است به ناز دست در گردن گل

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

تیسیر ز فَسر سخنت یافت نظام

کشّاف مکمّلی و حاوی کلام

هر نکته که در وقایه دین کافی ست

در سلک معانی بیان تو تمام

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

بدخواه تو صد بلا کشیده چو قلم

با اشک روان بسر دویده چو قلم

از دست تو تیغ تیز بر سر خورده

سر داده ز دست و پا بریده چو قلم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

تا نرگس یار لاله گون می بینم

چشمم به میان آب و خون می بینم

از عارضه چشم تو ای بینایی

اندر عجبم ز خود که چون می بینم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

از خرمن جود خوشه ای می خواهم

وز کشت جلال توشه ای می خواهم

چون گوش به حال خود همی باید داشت

من گوشه گرفته گوشه ای می خواهم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم

یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم

صدبار شبی بود که صد خار فراق

بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

گر موی تو را مشک خطا می گویم

در تاب مرو که من خطا می گویم

بالای تو گر به سرو گفتم به مرنج

زیرا که حدیث ناروا می گویم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

تا من صفت عارض او می گویم

الحق سخن از او چه نکو می گویم

دل مایل دوست گشت و من مایل او

زآن هر چه دلم گفت بگو می گویم

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

از خاک جهان به زرق رستن نتوان

بر رهگذر سیل نشستن نتوان

از مکر جهان حذر که از وی زادی

با مادر خود نکا بستن نتوان

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

اکنون که وداع می کنی مسکین من

دل را به چه انواع دهم تسکین من

بر روی نهم روی که هنگام وداع

برمه ریزم ز اشک خود پروین من

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

خود نیست کسی دگر تبهکار چو من

جز جامه من کسی سیه کار چو من

یا رب تو اگر گناه می آمرزی

نبود به جهان گنه کار چو من

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

ای روضه برون آی رسول ثقلین

ای ماه حجاز و آفتاب حرمین

پر زهر ببین خلعت زیبای حسن

پر خون بنگر کسوت زیبای حسین

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

جانیست مرا و نیست اندر خور تو

غایت ز بر من است و اندر بر تو

لطف تو هزار در برویم بگشاد

دیگر نروم به هیچ باب از در تو

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode