گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۱

 

سالم از سنگلاخ تن به کنار

با همه شیشه جانی آمده ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۲

 

بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من

تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۳

 

اگر این رنگ دارد خنده های شرم بیزارش

گل این باغ خواهد بر دماغ باغبان خوردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۴

 

چراغ زندگی را می کند مستغنی از روغن

زبان خویش چون خورشید بر دیوار مالیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۵

 

چه سان در حلقه آغوش گیرم شوخ‌چشمی را

که از شوخی نگین را از نگین دان می‌کند بیرون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۶

 

فتاده است مرا کار با خودآرایی

کز آب آینه از چشم کرد خواب برون

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۷

 

گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد

خنده سوفار گردد غنچه پیکان او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۸

 

چنان که باده کند پشت دار صهبا را

ز خط پشت لب افزود نشئه لب او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۹

 

افزود شوق بوسه مرا از لبان تو

صفرای من زیاده شد از ناردان تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۷۰

 

می تواند چنگ در فتراک زد خورشید را

از تعلق هر که چون شبنم سبکبار آمده

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۷۱

 

شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر

ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۷۲

 

ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید

ز بهر آن که نبودیم در حساب کسی

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode