فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
امروز که باغ و راغ آراستهاند
وز نکهت گل دماغ آراستهاند
رشک سوسن ز لاله بیشم سوزد
کش سر تا پا ز داغ آراستهاند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
ارباب وفا ز ما وفا میطلبند
صبحند و ز من نور و ضیا میطلبند
آری آنها که از کمال آگاهند
هر چند زرند کیمیا میطلبند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
در روز ازل بخت زبونم دادند
این جرعه ازین جام نگونم دادند
چون تشنه به خون خویش دیدند مرا
از هر بن مو دجله خونم دادند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
روزم ز فراق دود گلخن سازند
در وصل شبم چراغ ایمن سازند
شمعم که درین انجمن راز مرا
هر صبح کشند و باز روشن سازند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
آن روز که چهره عذاب افروزند
وین مشت خس از تاب قیامت سوزند
بر سر گل خورشید به محشر آیم
تا دوزخیان گرمروی آموزند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
در ساغر عیش باده خامان ریزند
عشاق ز دیده خون به دامان ریزند
بیدرد کجا ذوق محبت ز کجا
این شهد به کام تلخکامان ریزند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
این خشکبران که دستکشت هوسند
گویند هماییم ولیکن مگسند
خشنود ز کامرانی بیطربند
خرسند به زندگانی بینفسند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
نوروز چو خان به بخت فیروز کند
دولت عید مراد آن روز کند
هر روز که در دولت او کهنه شود
آن را به شگون زمانه نوروز کند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
زآن خوبتری که کس خیال تو کند
یا همچو منی فکر وصال تو کند
شاید که به آفرینش خود نازد
ایزد چو تماشای جمال تو کند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
چون جان و دل از درش سفر ساز کنند
سر تا پایم ولوله آغاز کنند
همچون سپه شکسته اول منزل
یک یک سوی کوی دوست پرواز کنند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
این کج نظران به گلشنی رو نکنند
تا همچو گلش رخنه شش سو نکنند
آغوش مشام بر گلی نگشایند
کش چون گل آفتاب بی بو نکنند

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
عشقت صنما دل مشوش خواهد
از دیده به جای آب آتش خواهد
گو غم شبخون آر بر آن بوالهوسی
کو روی تو بیند و دل خوش خواهد

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
این خلد که از فیضص ازل یاد دهد
خاکش نفس مسیح بر باد دهد
رضوان اگر این بهشت را دریابد
آن جنت کهنه را به شداد دهد

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
آن ساقی گلچهره که می میپیمود
میر مجلس دوش هم آغوشش بود
تا صبح پسین عبادتی میکردند
آن یک به رکوع بود و آن یک به سجود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
گر جانت درین بادیه بیآب بود
در تشنهلبی چو شعله در تاب بود
زنهار مخور فریب عادت کانجا
دریا تشنه سراب سیراب بود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
شوخی که گلش بهار امید بود
با تنباکوش الفت جاوید بود
هم عارض خورشید بپوشد از ناز
ز آن ابر که خانهزاد خورشید بود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
هجر تو و دیده آتش و موم بود
چشمی که ترا ندیده آن شوم بود
ای قبله دیده دیده خود کافر نیست
کز قبله خود همیشه محروم بود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
دوشت گویا دل به خروش آمده بود
وز ساغر درد جرعهنوش آمده بود
کز غصه سپهر خاک بر سر مَیکرد
خون در تن قدرسیان به جوش آمده بود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
تیغت که به سوی مو هراسان برود
چون ناله همه راه خروشان برود
در هر بن موی گم کند راه ای کاش
بر جاده زه گریبان برود

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
چون در جگرت ناوک غمبند شود
مگذار که دل به ناله خرسند شود
دریا دریا ز دیده آتش میریز
کان خشکنهال ازین برومند شود
