گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۱ - طاقی دوز

 

شوخ طاقی دوز را در بزم ساقی می کنند

بر سر او عشقبازان جنگ طاقی می کنند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۲ - بقال

 

شوخ بقال از دهان پسته اش گفتم سخن

خانه من رفت و گفتا کشمشی گویی مکن

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۳ - بقال

 

مه بقال چون سرکا بود کارش ترشرویی

زبان پسته اش دارد به مردم کشمشی گویی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۴ - بقال

 

دلبر بقال را امشب به سامان ساختم

خانه خود بردم و چون پسته خندان ساختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۵ - بقال

 

شوخ بقال او متاع خود مرا تکلیف ساخت

از دهان پسته اش بوسیدم و مغزم گداخت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۶ - بقال

 

دلبر بقال دارد خلق خوب و روی نغز

خانه من رفت و کردم دامنش پر چار مغز

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۷ - بقال

 

دلبر بقال با من آشنایی می کند

چون به دوکانش روم غولنگ خالی می کند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۸ - بقال

 

دلبر بقال با من کرد سودا دلگشاد

چشم پوشید و به زیر سر سبدها را نهاد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۶۹ - بقال

 

تا دل به آن جهود پسر مات کرده‌ام

ایمان خود درست به تورات کرده‌ام

او را به خانه هرشب شنید که برده‌ام

ترسا شدن به خویشتن اثبات کرده‌ام

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۰ - کمانگر

 

شوخ کمانگر من دل شد نشانه او

افتاد بر سر من سودای خانه او

در گوشه یی نشینم با قامت خمیده

سر سازم از رگ و پی رو در فسانه او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۱ - کمانگر

 

شوخ کمانگرم که دلم هست خسته اش

زورم نمی رسد به کمان شکسته اش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۲ - پیک

 

با آن نگار پیک مرا ذوق بندگیست

کارم چو آفتاب به عالم دوندگیست

زنگ فلک ز ناله من گشت پر صدا

دستم نمی‌رسد به میانش چه زندگیست

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۳ - پیک

 

آن نگار پیک باشد دلربای شوخ و شنگ

خانه خود بردم و با او نمودم ضرب رنگ

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۴ - شاطر

 

شوخ شاطر خانه ام را آمد و پرسید و رفت

دامن خود را به اطراف کمر پیچید و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۵ - گلیم فروش

 

مه گلیم فروشم پلاس پوش آمد

نمد به دوش رقیب گلیم گوش آمد

گلیم وار شدم پهن در ته پایش

بگفت خیز که بازار در خروش آمد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۶ - نمدمال

 

با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم

گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۷ - صراف

 

با مه صراف گفتم خویش را یارت کنم

صرف سازم کهنه و نو صاحب کارت کنم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۸ - حمامی

 

شوخ حمامی که دارد همچو آتش روی گرم

می شود از باد حمامش رگ و پی چرب و نرم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۹ - حمامی

 

شوخ حمامی که از جان هستم آتش کار او

آب گشتم سوختم از گرمی بازار او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۰ - حمامی

 

آب ریز امرد که او را هست روی همچو ماه

می کشد همراه دلو آب یوسف را ز چاه

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹
sunny dark_mode