گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

بیداد فلک بر دلم از حد بگذشت

بر ریش فراق مرهم از حد بگذشت

پرسی ز من ای دوست که چونی از غم

ای دوست چه گویم که غم از حد بگذشت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

چشمم به کرشمه دوش با جانان گفت

کز بیم فراق تو نمی یارم خفت

امروز پشیمان شدم از گفته ی خویش

آری صنما مست چه داند که چه گفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

در بندگیت طاقم و با درد تو جفت

ز الماس مژه درّ زمین خواهم سفت

از دست جفای چرخ و از جور رقیب

در بستر ایمنی نمی یارم خفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

دردیست مرا نهان نمی یارم گفت

درّیست وصال تو نمی یارم سفت

عمریست که این بنده ی بیچاره ی تو

طاقست ز صبر و هست با درد تو جفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

در دیده خال روی تو جا بگرفت

در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت

از لعل لب تو آتشی بس سوزان

ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

مرغ دل من هوای یاری نگرفت

و این دست مرا شبی نگاری نگرفت

یک دم به میان نیامد آن سرو سهی

تا عاقبت الامر کناری نگرفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

هرگز دل من بی تو قراری نگرفت

روزی ز میان تو کناری نگرفت

بر باد خیال نقش رویت صنما

خون شد دل و دست من نگاری نگرفت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

یارب نظری کن به جهان از کرمت

زیرا که به پای بندگی بر درمت

گر یوسف مصری بفروشی به درم

من یوسف مصرم و به جان می خرمت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

شب تا به سحر میان خونم ز غمت

چون اشک ز دیده سرنگونم ز غمت

پرسی ز من خسته که چونی ز غمم

در من نگر و ببین که چونم ز غمت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

زین بیش روا مدار بر من ستمت

دل شاد کنم دمی که مردم ز غمت

مردم ز غمت دمی دم ای عیسی دم

باشد که شوم زنده به فرخنده غمت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

جز وصل توأم هیچ نمی باید هیچ

جز یاد توأم هیچ نمی باید هیچ

هیچست دهان تنگت ای جان و دلم

زان لب بجز از هیچ نمی خواهد هیچ

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

درد دل من لعل تو درمانش باد

دل بسته آن پسته خندانش باد

در عهد وصال اگر نوازد ما را

صد جان جهان به عید قربانش باد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

بر خاطرت از خاک رهی گرد مباد

وین آتش اشتیاق ما سرد مباد

دردی دارم ز هجرت ای جان و جهان

درمان دل منی تو را درد مباد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

ما را غم عشق روی تو رای افتاد

در جان هوس لعل شکرخای افتاد

زلف بت من که سرکشیها در اوست

در دست نمی آید و در پای افتاد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

دیدم صنمی به قد چو سرو آزاد

چون نرگس تازه گل رخی حور نژاد

صد خار جفا دمیده پیرامن او

همسایه بد خدای کس را مدهاد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

آن کیست که او از لب جانان طلبد

بر درد دلش ز وصل درمان طلبد

مشکل نشدست راه هجرانش هنوز

زان روی چنین وصل من آسان طلبد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

مسکین دل من چو وصل جانان طلبد

اینست مراد دلم و آن طلبد

در عهد وصال روی تو جان و جهان

از بهر فدای دوست فرمان طلبد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

یک بوسه دلم ز لعل جانان طلبد

دردیست نهان در او و درمان طلبد

لعل لب تو که مایه درمانست

از بهر یکی بوسه ز جانان طلبد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

با درد تو دل چگونه درمان طلبد

با عشق تو سر چگونه سامان طلبد

خواهد که ببوسد کف پایت از جان

لیکن ز زبان دوست فرمان طلبد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

بربود دل از من صنمی سیمین خد

زان روی که حسن اوست بیرون از حد

رویش چو گلست در چمن می دارش

در حفظ خود از بلای هم صحبت بد

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹
sunny dark_mode