گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

فضل و هنر ضایع است تا ننمایند

عود بر آتش نهند و مشک بسایند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

کس نتواند گرفت دامن دولت به زور

کوشش بی فایده‌ست وسمه بر ابروی کور

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

تا به دکان و خانه در گروی

هرگز ای خام آدمی نشوی

برو اندر جهان تفرج کن

پیش از آن روز کز جهان بروی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس

در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

وجود مردم دانا مثال زر طلیست

که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند

بزرگ‌زادهٔ نادان به شَهرَوا ماند

که در دیار غریبش به هیچ نستانند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند

ور برانند به قهرش پدر و مادر و خویش

پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم

گفتم این منزلت از قدر تو می‌بینم بیش

گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

سمعی اِلی حُسن الاغانی

مَنْ ذا الّذی جَسّ المثانی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گر به غریبی رود از شهر خویش

سختی و محنت نبرد پینه‌دوز

ور به خرابی فتد از مملکت

گرسنه خفتد ملک نیمروز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

هر آن که گردش گیتی به کین او برخاست

به غیر مصلحتش رهبری کند ایام

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید

قضا همی‌بردش تا به سوی دانهٔ دام

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

رزق اگر چند بی‌گمان برسد

شرط عقل است جستن از درها

ورچه کس بی اجل نخواهد مرد

تو مرو در دهان اژدرها

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون مرد در فتاد ز جای و مقام خویش

دیگر چه غم خورد؟ همه آفاق جای اوست

شب هر توانگری به سرایی همی‌روند

درویش هر کجا که شب آمد سرای اوست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

هنرور چو بختش نباشد به کام

به جایی رود کش ندانند نام

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

سهمگن آبی که مرغابی در او ایمن نبودی

کمترین موج آسیا‌سنگ از کنارش در ربودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

زر نداری نتوان رفت به زور از در یار

زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

بدوزد شره دیده هوشمند

در آرد طمع مرغ و ماهی به بند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چو پرخاش بینی تحمل بیار

که سهلی ببندد در کارزار

به شیرین‌زبانی و لطف و خوشی

توانی که پیلی به مویی کشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چه خوش گفت بکتاش با خیلتاش

چو دشمن خراشیدی ایمن مباش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

پشه چو پر شد بزند پیل را

با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بود اتفاق

شیر ژیان را بدرانند پوست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

هرگز ایمن ز مار ننشستم

که بدانستم آنچه خصلت اوست

زخم دندان دشمنی بتر است

که نماید به چشم مردم دوست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

من ذا یُحَدِّثُنی وَ زُمَّ العیسُ

ما لِلغریبِ سِویَ الغریبِ اَنیسُ

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode