گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۱

 

ورق مشق شد از یاد خطت سینه ما

طبق لعل شد از عکس تو آیینه ما

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۲

 

گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما

کربلایی شد پلاس تیره‌بختی‌های ما!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۳

 

پر از عیش و طرب گردد ز یاد دوست محفل‌ها

که غم را پیش او، حد نشستن نیست در دل‌ها

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۴

 

به تنگ آمد دل، از خودسازی این باغ و بستان‌ها

دگر دست من است و، دامن پاک بیابان‌ها

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۵

 

تو چشم روزگاری و، از هر کناره‌ای

مژگان‌صفت به گرد تو حیران نگاه‌ها

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۶

 

در پیریت بدیده غباری که کرده جا

نبود غبار، دیده دل راست توتیا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۷

 

پیرانه نیست طور تو، ای شیخ کرده‌ای

ریشی همین سفید در این کهنه آسیا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۸

 

جانسوزتر کند گل رخسار را حجاب

سوزنده تر بود ز پس شیشه آفتاب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۹

 

خیز و فکر خویشتن بین، چشم من، دیگر چه خواب؟

نور چشم از حلقه عینک چو شد پا در رکاب!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۰

 

شکم از لقمه چو پر شد، ز دل نوا مطلب

جرس ز پنبه چو پر گشت، از آن صدا مطلب!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۱

 

رفت عهد شباب و دندان ریخت

رگ ابری گذشت و، باران ریخت!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۲

 

مد نظر، از روی گلت آب حیات است

نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۳

 

دور از تو توشه سفرم درد و محنت است

در دیده ام سواد وطن شام غربت است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۴

 

گفتار نرم، آب رخ آدمیت است

روی گشاده آینه حسن سیرت است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۵

 

بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟

هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۶

 

غم افتاده خود خوردن از آزادگی است

بر سر سایه خود لرزد اگر بید بیجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۷

 

زیبد آن را درو درگاه، که از همت جود

طاق دلهای گدایان بدرش طاقنماست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۸

 

چون سر شمع که گیرند و همان نور بجاست

در ره او سر ما میرود و، شور بجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۹

 

هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک

دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۰

 

ناصح آزار زبانی اگرم کرد، بجاست

گر کند شمع ز مقراض شکایت بیجاست

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴