گنجور

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۱

 

امروز منم ذوقِ خرد نادیده

انسی ز وجودِ نیک و بد نادیده

در واقعهای که شرح مینتوان داد

هرگز متحیری چو خود نادیده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۲

 

آگاه نیم از دل و جانم که چه بود

پی مینبرم علم و عیانم که چه بود

این میبینم که مینبینم که چه رفت

این میدانم که میندانم که چه بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۳

 

چون عمر بشد زادِ رهم از «چه کنم»

تدبیر گشادِ گرهم از «چه کنم»

چون از «چه کنم» هیچ نخواهد آمد

آخر چه کنم تا برهم از «چه کنم»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۴

 

بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست

رنجوری را سبب نمیدانم چیست

پیش و پس و روز و شب نمیدانم چیست

کاریست عجب عجب نمیدانم چیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۵

 

چون چارهٔ خویش میندانم چه کنم

مویی کم و بیش میندانم چه کنم

در بادیهای فتادهام بی سر و پای

راه از پس و پیش میندانم چه کنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۶

 

دل نیست مرا، یکی مصیبت‌خانه‌ست

جان نیز یکی سوختهٔ دیوانه‌ست

در دارِ فنا چون خبرم نیست ز هیچ

کارم همه یا نظاره یا افسانه‌ست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۷

 

سرگردانی بسوخت جانم چه کنم

سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم

میسوزم و میپیچم و میاندیشم

جز نادانی میبندانم چه کنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۸

 

سبحان الله! بر صفتی حیرانم

کز حیرت خویش میبسوزد جانم

حال دل شوریدهٔ خود میدانم

کس را چه خبر ز درد بیدرمانم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۹

 

از پای در آمدم ز سرگردانی

وز دست شدم ز غایت حیرانی

از ملک دو کون سوزنی بود مرا

در دریائی فکندم از نادانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۰

 

از دنیی فانیم جوی نیست پدید

وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید

دردا که برفت جان شیرین از دست

وز این شورش برون شوی نیست پدید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۱

 

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم

نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم

نه باخبرم ز خویش و نه بیخبرم

چون حیرانی نشستهام مینگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۲

 

چندان که بدین قصه فرو مینگرم

یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم

هرچند که شایسته و زیبا پسرم

نه کار من است این و نه کار پدرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۳

 

امروز منم شیفتهای حیرانی

نه دین و نه دل نه کفر و نه ایمانی

از دست شده بی سر و بی سامانی

از پای در اوفتاده سرگردانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۴

 

امروز منم ز خان و از مان بیرون

چه خان و چه مان از دل و از جان بیرون

چندان که چو گوی میدوم از هر سوی

مینتوان شد از خم چوگان بیرون

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۵

 

گه چون مه از آرزوی حق کاسته‌ایم

گه کلبهٔ‌ دل به باطل آراسته‌ایم

از باطل و حق سیر نمی‌گردد دل

صد ره زین خوان گرسنه برخاسته‌ایم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۶

 

گر برکشم از سینهٔ پرخون آهی

آتش گیرد جملهٔ عالم ماهی

زین حیرت اگر ز دل برآرم نفسی

بر هم سوزم همه جهان ناگاهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۷

 

از هم نفسانم اثری نیست امروز

وز کار جهانم خبری نیست امروز

یک خوشدلیم بیجگری نیست امروز

سرگشتهتر از من دگری نیست امروز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۸

 

دل هرچه که دید خشک لب دید همه

ذرّات دو کون در طلب دید همه

بسیار به خون بگشت تا آخر کار

از بس که عجب دید عجب دید همه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۹

 

چندان که مرا عقل و بصر خواهد بود

در تیهِ تحیرم سفر خواهد بود

امروز درین شیوه که من میبینم

گر قند خورم خون جگر خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۴۰

 

چندان که مرا عقل به تن خواهد بود

در بحر تحسّرم وطن خواهد بود

گر همچو فلک بسی به سر خواهم گشت

سرگردانی نصیب من خواهد بود

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode