کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۲ - وقال ایضاً
هرچه آن از مراسم سخن است
روزگارش گذاشتست بمن
زان چه حاصل ، چو روزگار دمی
نگذارد همی مرا بسخن
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۳ - و قال ایضاً
آنچنان گشتهای نهان پس ریش
کز تو جز چشم هیچ چشم ندید
به جز از ریش مرد ریک تو کس
سپر گاو راز پشم ندید
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۵ - ایضاً له
هر کرا قربت تو بیشترست
دانک او از همه درویشترست
وانک او دورترست از برتو
بعنایت ز همه پیشترست
دست چپ گرچه بدل نزدیکست
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۶ - ایضاً له
هر خردمند که او را درم و سیم بود
خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
بدگر کس ندهد برطمع سود که او
می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۷ - ایضاًله
بس پراکنده و پریشانم
ره فراکار خود نمی دانیم
هیچ جرمی نکرده محبوسیم
بی اوامی اسیر زندانیم
همجو خفاش روزکور همه
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۲۸ - ایضاً له
ای ز وصف مکارمت قاصر
هر فصیحی و مدحتآرایی
تویی آنکس که در دیاکرم
چشم عقلت ندید همتایی
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا
شگرف برگ نها دست دررزان انگور
در خزانه گشادست بر خزان انگور
نگر نگر که ز یک دانه ها هزاران شاخ
ز سوی ساحل بحرین کاروان انگور
بدر لؤلوی خوشاب پیش تخت عریش
[...]
کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۳۱ - و له ایضاً
گشاده در مه مهراز رخان نقاب انگور
نموده عقد پراز لؤلؤ خوشاب انگور
فراز دیدۀ مخمور خوب می بندد
زشعرم مسکی و مخمری دو صد نقاب انگور
.............................................
[...]