گنجور

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

یک جرعه ی می اگر، دهندم چه شود

آسوده اگر، زغم کنندم چه شود

رندان به یکی ساغر می گر بکنند

فارغ ز خیال چون و چندم چه شود

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

در کعبه ی گل باغ جنان خواهی دید

در کعبه ی دل جان جهان خواهی دید

زین هر دو برو به کعبه ی کوی حسین

کانجا به خدا، هم این هم آن خواهی دید

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

از چیست که سنّیان تعلّل دارند

در دوستی علی تزلزل دارند

قومی به خدایی اش تأمّل نکنند

ایشان به خلافتش تأمّل دارند

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

از علم بود عمل «وفایی» منظور

گر، بی عمل است جمله کبر است، و غرور

علمی که به پیش عالم بی عمل است

مانند چراغ باشد اندر، کف کور

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

عشّاق ز عشقت همه در سوز و گداز

زهّاد ز شوقت همه در وجد و نیاز

دارم منِ محروم به حسرت چشمی

از دور، که مانده است بر، روی تو باز

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

کو دختر رز، که تا دل و دین دهمش

وین نقد روان به جای کابین دهمش

گر چرخ به عقد من در آرد، او را

از تاک هزار عقد پروین دهمش

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر، دوست خداست گو همه دشمن باش

در حصن حصین قادر ذوالمن باش

گر تکیه به حفظ او کنی چون یُونُس

در کام نهنگ اگر روی ایمن باش

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

از حُبّ علی نمی توان شد منفک

از بهر حلال زاده آمد چو محک

هرکس که نه حُبّ مرتضی در دل اوست

در تخم زنائیش نه ریب است و شک

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

تا گشت رضای او رضای من و دل

حاصل شده است مدّعای من و دل

گر، از غم او هلاک گردم چه غم است

یک دم غم اوست خونبهای من و دل

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

من جز، بر قومِ باده نوشان نروم

هرگز، به بر زهد فروشان نروم

این طایفه را، جای اگر فردوس است

دوزخ روم و به پیش اوشان نروم

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

جنّت به بها، نمی‌دهی می‌دانم

امّا به بهانه می‌دهی می‌دانم

گر نیست بها، بهانه دارم بسیار

بر اشک شبانه می‌دهی می‌دانم

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

بر دوش نبی علی چو بنهاد قدم

افکند خدایان همه از طاق حرم

بشکست زبس خدا، در آن روز آن شاه

نامش به خدایی همه جا گشت علم

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

در بندگی خدای خود مأمورم

با آنکه هوای نفس را، مقهورم

گویند که مجبور نئی مختاری

بالله که در اختیار هم مجبورم

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

در معنی حرف بایدت پی بردن

با مهر ده و دو مه «وفایی» مردن

آبی که تغیر شد، به اوصاف ثلاث

گر آب حیات است نباید خوردن

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

نبود، به جز از مهر علی در دل من

از هر دو جهان همین بود حاصل من

صد شکر که دست قدرت از روز ازل

با مهر علی سرشته آب و گل من

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

با موی سفید آمدم و روی سیاه

نا کرده ترا، بندگی و کرده گناه

از کرده و ناکردهٔ خود منفعلم

«لا حُولَ وَلا قوّة الاّ بالله»

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

دل بسته «وفایی» به تولاّی علی

بگسسته ز هرچه غیر سودای علی

در این سودا، ملامتم کس نکند

من ماهی و آب من ز دریای علی

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

شک نیست «وفایی» که خدا نیست علی

امّا، دمی از خدا جدا نیست علی

دانم اگرش جدا خدا، نیست رضا

خوانم اگرش خدا رضا، نیست علی

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

یک سر، داری هزار، سودا در وی

یک دل چندین هزار غوغا در وی

چندان شده جا، تنگ در این خانه که نیست

گنجایش لا اِلهَ اِلاّ در وی

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

می نوش که تا، زندهٔ جاوید شوی

در هر دو جهان قبله ی امّید شوی

یک ساغر، اگر خوری «وفایی» به خدا

از سر تا پا تمام توحید شوی

وفایی شوشتری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode