سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
آن را که همیشه با خدا تعظیم است
نی دغدغه از بهشت و ز آتش بیم است
او را تو به چشم کم نبینی زینهار
در مرتبه آدم است ابراهیم است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
بیرون ز دو کون، جای درویشان است
ویرانهٔ غم سرای درویشان است
این دولت و حشمتی که شاهان دارند
افشاندهٔ خاک پای درویشان است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
دیدار خدا لقای درویشان است
کیخسرو و جم، گدای درویشان است
آن مشعله ای که آفتابش نام است
یک ذره ز نور رای درویشان است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
هستی مال تو و نیستی مال من است
فعل تو همه نیک و بد افعال من است
استغنا [و] کبریاست حال تو مدام
افتادگی و شکستگی حال من است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
من بندهٔ عشق، عشق مولای من است
من مرده، دم عشق، مسیحای من است
گفتم با عشق جای معشوق کجاست
گفت ای بی عقل هر کجا جای من است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
نی در دل من غمی از آن و این است
نی وسوسهٔ عادت و رسم و دین است
آن جا که منم نه ماه و نی پروین است
آن جا همه حق و دیدهٔ حق بین است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
فقر فقرا نه جامهٔ رنگین است
یا جبهٔ شال و خرقهٔ پشمین است
مقصود دلا نه طعن و نی تحسین است
مطلوب ز فقر در فنا تمکین است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
آن رشته که کیش کفر و ایمان شده است
دو سر دارد ظاهر و پنهان شده است
آن سر، که نهان ز ماست آن سر، جمع است
آن سر که عیان گشت پریشان شده است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
زنهار مگو که واحد و رام یکی است
با این خلقی که پخته و خام یکی است
با کوردلان سرمهٔ عرفان چه کشی
با کر سخن لطیف و دشنام یکی است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
انعام ز حق به خاصه و عام یکی است
جان در بدن آدم و انعام یکی است
قایم بد و نیک با احد نقصان نیست
مه در [گو آب] و بر سر بام یکی است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
در مذهب ما که کفر و اسلام یکی است
صبح شادی و ماتم شام، یکی است
صید و صیاد، هر دو را نیست دویی
چشمی بگشا که گور و بهرام یکی است
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
کس را خبری کجا از آن جاست که اوست
با آن که هر آنچه هست پیداست که اوست
هر کس سخن از مقام خود می گوید
جنبیدن هر کسی از آن جاست که اوست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
پیدا و نهان و آشکارا همه اوست
در خانه و شهر و ده و صحرا همه اوست
در مذهب ما رفته و آینده یکی است
دی او، امروز او و فردا همه اوست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
زاهد نخورد باده که بدنامی اوست
پرهیز ز می کشان نکونامی اوست
با خلق گرفت و گیر از بی خردی است
در دیگ، خروش و جوش از خامی اوست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
چندین نقشی که زیر این چرخ دوروست
دوری است تعلق اگرت یک سر موست
نقشی به از این ندیده ام در عالم
از کندن دل هر آنچه جز صورت اوست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
با هر که دل رمیدهٔ ما پیوست
دیدیم که عاقبت دل ما را خست
القصه در این میکده آباد جهان
این شیشه به دست هر که دادیم شکست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
چون در نظر تو یار و اغیاری هست
در تصفیهٔ قلب، تو را کاری هست
چشم و دل و گوش تو همه اغیارند
تا در تو ز هستی تو آثاری هست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
تا پیش خدایت سفری حاجت نیست
واندر ره او پا و سری حاجت نیست
خود را بشناس گر خدا می خواهی
دادم خبر از حق دگری حاجت نیست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
آن کس که حیا ندارد او انسان نیست
وصفی بهتر ز پاکی دامان نیست
رو شرم و حیا از گهر آموز که او
هر چند که در بحر بود عریان نیست
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
نوری ز حقیقت به تو همسیر تو نیست
دل را خبری ز شر و از خیر تو نیست
آیینهٔ فکر چون کنی زانو را
آگاه شوی که در نظر، غیر تو نیست