حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۳
شکیبایی بود کار دلم، با گرمی خویی
نمی گردد کباب من، ز پهلویی به پهلویی
سری آن زلف دارد با کف پای نگارینش
رخ اخلاص می ساید، به آتشخانه هندویی
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۴
ای ناله، چند در غم دل دردسر دهی؟
مغز مرا، به بوی کباب جگر دهی؟
از قطره نم گرفته و بخشی به جوی و بحر
لخت جگر فشرده، به مژگان تر دهی؟
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۵
تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟
قماش پرنیان، از بوریابافان چه می خواهی؟
تو دُرد آوردی و سرجوش مهرت در قدح کردم
دگر از سینهٔ بی کینهٔ صافان چه می خواهی؟
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۶
نماند از گرد غم، در سینه ام جای شکیبایی
بغل پر کرده ام از سنگ مینای شکیبایی
شود چون کوه اگر خونم ز خشکی لعل جا دارد
بسی در زیر تیغ افشرده ام پای شکیبایی
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۷
اگر نه در جهان سرچشمه ی حیوان بود معنی
چرا در ظلمت آباد رقم، پنهان بود معنی؟
به معنی محرمان، افشانده اند از لفظ دامان را
سخن چون ساحل است و بحر بی پایان بود معنی
ز معنی، لفظ می سازد مُسَخَر مُلک دلها را
[...]