گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۱

 

کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری

پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۲

 

برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟

تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۳

 

چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان

شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۴

 

ز بس کاهید جسم زار من از درد پنهانی

چو گل بر خرده جان نیست غیر از جیب و دامانی!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۵

 

در دیده غبارم ز چه ره یافته، دانی؟

نور نگاه میکندت خانه روشنی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۶

 

دیدن بدستیاری عینک، ندیدنست

نور نگاه میکندت خانه روشنی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۷

 

هجوم خط مشکین نیست بر سیب زنخدانش

همانا کاروانی کرده منزل بر سر چاهی!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۸

 

به دوست روی دو عالم تو آشنای که‌ای

جهان گدای در اوست، تو گدای که‌ای؟!

واعظ قزوینی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴