گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم

 

اندرین راه اگرچه آن نکنی

دست وپایی بزن زیان نکنی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم

 

مردان رهش زنده بجانی دگرند

مرغان هواش ز اشیانی دگرند

منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان

بیرون زدو کون در جهانی دگرند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل پنجم

 

منه مال کان ترا نیست

ترا گردد چو در دادن شتابی

اگر خواهی بنه تا باز یابند

وگر خواهی بده تا باز یابی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل پنجم

 

غیرت سلطان عشقش چون ز سر معلوم شد

حجره دل خاص با سودای او پرداختند

در گذشتند از زمان و از مکان مرغان او

در هوای بی نیازی آشیانها ساختند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل ششم

 

زالکی کرد سر برون ز نهفت

کشتک خویش خشک دید بگفت

کای هم آن نو وهم آن کهن

رزق بر تست هرچ خواهی کن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هفتم

 

عاقل چو بسیرت جهان در نگرد

اقبال زمانه را بیک جو نخرد

پیوسته دران بود که تا آخر کار

زین دام بلا چگونه بیرون گذرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم

 

ما پشت سوی جهان شادی کردیم

زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش

و این هر دو طایفه را شیخ بخادم سپرده

تا هریک را در مقام خویش

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم

 

در عشق تو برخاسته‌ام از همه کار

کین کار کسی نیست که کاری دارد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم

 

برنج اندرست ای خردمند گنج

نیابد کسی گنج نابرده رنج

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم

 

گر دولت درد دین ترا دست دهد

یا باد ارادت و طلب بر تو جهد

یا موی کشان ترا بر شیخ برد

یا او بدواسبه روی سوی تو نهد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم

 

مدعی بسیار داری اندرین صنعت ولیک

زیرکان دانند سیر از سوسن و خار از سمن

بی‌جمال یوسف و بی‌عشق یعقوب از گزاف

تو تیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد

 

هر دل نکشد بار بیان سخنم

هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم

زین گونه معما که زبان سخن است

هم من دانم که ترجمان سخنم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد

 

شها توقعم از خدمتی چنین کردن

نه جبه بود و نه دستار و طیلسان وردا

نه جاه و منصب و نه احتشام بود و قبول

نه مال و نعمت و ثروت نه حرمت دنیا

نه نیز شیر و می و انگبین نه میوه و باغ

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد

 

یا رب تو مرین سایه یزدانی را

بگذار بدین جهان جهانبانی را

اندر کنف عاطفت خویشش دار

این حامی بیضه مسلمانی را

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
sunny dark_mode