سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند چه غم گر همه عالم مردند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶
جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد
که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمیخیزد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶
جوان گوشه نشین شیرمرد راه خداست
که پیر خود نتواند ز گوشهای برخاست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۷
بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۸
کس نبیند بخیل فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد
ور کریمی دو صد گنه دارد
کرمش عیبها فرو پوشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان
کهن خرقهٔ خویش پیراستن
به از جامهٔ عاریت خواستن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان
ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۸
از روی نکو صبر نمیشاید کرد
لیکن نه به اختیار میباید کرد
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۹
خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم
برخاستی و به دیدنت زنده شدیم
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳۰
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
تو زیبایی به نام ایزد چرا باید که بربندی؟
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳۱
میشنیدم به حسن چون قمری
چون بدیدم از آن تو خوبتری
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸
چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم
چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم
بلی حقیقت دعوی دوستی آنست
که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم