گنجور

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار

خود را به هلاک می‌سپاری هش دار

تا بتوانی برآور از خصم دمار

چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

چون زهرهٔ شیران بدرد نالهٔ کوس

بر باد مده جان گرامی به فسوس

با آنکه خصومت نتوان کرد بساز

دستی که به دندان نتوان برد ببوس

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

سودی نکند فراخنای بر و دوش

گر آدمیی عقل و هنرپرور و هوش

گاو از من و تو فراختر دارد چشم

پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

ای صاحب مال، فضل کن بر درویش

گر فضل خدای می‌شناسی بر خویش

نیکویی کن که مردم نیک‌اندیش

از دولت بختش همه نیک آید پیش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

بوی بغلت می‌رود از پارس به کیش

همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش

و استاد تو را از بغل گنده خویش

بوی تو چو مشک و زعفران باشد پیش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

تا دل ز مراعات جهان برکندم

صد نعمت را به منتی نپسندم

هر چند که نو آمده‌ام از سر ذوق

بر کهنه جهان چون گل نو می‌خندم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

چون ما و شما مقارب یکدگریم

به زان نبود که پردهٔ هم ندریم

ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز

عیب تو نگویم که یک از یک بتریم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

تنها ز همه خلق و نهان می‌گریم

چشم از غم دل به آسمان می‌گریم

طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند

بر عمر گذشته همچنان می‌گریم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

بشنو به ارادت سخن پیر کهن

تا کار جهان را تو بدانی سر و بن

خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن

تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

امروز که دستگاه داری و توان

بیخی که بر سعادت آرد بنشان

پیش از تو از آن دگری بود جهان

بعد از تو از آن دگری باشد هان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

با زنده‌دلان نشین و صادق نفسان

حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان

خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری

آزار به اندرون موری مرسان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

روزی دو سه شد که بنده ننواخته‌ای

اندیشه به ذکر وی نپرداخته‌ای

زان می‌ترسم که دشمنان اندیشند

کز چشم عنایتم بینداخته‌ای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

ای یار کجایی که در آغوش نه‌ای

و امشب بر ما نشسته چون دوش نه‌ای

ای سرو روان و راحت نفس و روان

هر چند که غایبی فراموش نه‌ای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

گر کان فضائلی وگر دریایی

بی‌راحت خلق باد می‌پیمایی

ور با همه عیبها کریم آسایی

عیبت هنرست و زشتیت زیبایی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی

پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی

گر در همه چاهی آب حیوان بودی

دریافتنش بر همه آسان بودی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

فردا که به نامهٔ سیه درنگری

بس دست تحسر که به دندان ببری

بفروخته دین به دنیی از بیخبری

یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

گویند که دوش شحنگان تتری

دزدی بگرفتند به صد حیله‌گری

امروز به آویختنش می‌بردند

می‌گفت رها کن که گریبان ندری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

آیین برادری و شرط یاری

آن نیست که عیب من هنر پنداری

آنست که گر خلاف شایسته روم

از غایت دوستیم دشمن داری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

تا کی به جمال و مال دنیا نازی

آمد گه آنکه راه عقبی سازی

ای دیر نشسته وقت آنست که جای

یک چند به نوخاستگان پردازی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

ای غایب چشم و حاضر دل چونی؟

وی شاخ گل شکفته در گل چونی؟

یک بار نگویی به رفیقان وداع

کاخر تو در آن اول منزل چونی؟

سعدی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode