مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۰
ای کاش که من بدانمی کیستمیدر دایرهٔ حیات با چیستمی
گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوشبر خود به هزار دیده بگریستمی

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲۲
گر عاشق زار روی تو نیستمیچندان به در سرای تو نه ایستمی
گفتی که مایست بردرم خیز بروای دوست اگر نه ایستمی نیستمی

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۷
گر دل بشناختی که من کیستمی
سبحان اللّه چگونه خوش زیستمی
ای کاش که گر تشنگی دل ننشست
چشمی بودی که سیر بگریستمی

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵
ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟
تا در نظرش بهتر ازین زیستمی
یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز
در حسرت عمر رفته بگریستمی

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴
ای کاش بدانمی که من کیستمی
سرگشته درین جهان پی چیستمی
گر مقبلم آزاده و خوش زیستمی
ور نی به هزار دیده بگریستمی
