گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۵۲

 

دانی که مرا یار چه گفتست امروز

جز ما به کسی در منگر دیده بدوز

از چهره خویش آتشی افروزد

یعنی که بیا و در ره دوست بسوز

ابوسعید ابوالخیر
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۲۵

 

دانی که مرا یار چه گفتست امروز

جز ما بکسی در منگر دیده بدوز

محمد بن منور
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز

وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز

ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز

بی دیده همی گری و بی دل می سوز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

گفتم که یک امروز دل من بفروز

وامی که مرا بر دو لب توست بتوز

صد بار مرا بسوخت آن عاشق سوز

از بهر سه بوسه زآن دو لب در یک روز

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶

 

هرکس که شود به مال دنیا فیروز

در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز

گر بخت سعید و حسن طالع داری

از مال جهان گنج سعادت اندوز

خاقانی
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۸

 

ای تیرگی زلف توام دین افروز

وی روشنی روی توام راه آموز

من در شبم از تو روز میخواهم، روز

و افسردهام از تو سوز میخواهم، سوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۲۹

 

امشب بر ماست آن صنمِ جان افروز

ای صبح! مشو روز و مرا جان بمسوز

گرچه همه شب به لطف زاری کردم

هم بر دم بامدادی ای صبح امروز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گفتی چه کنم تا شب من گردد روز

وز نورِ سوادِ فقر گردم فیروز

یک شمع اندیش هر دو عالم وانگه

گر آتشِ عشق داری آن شمع بسوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۸

 

گر هست دلت سوختهٔ جان افروز

از شمع میانِ سوختن عشق آموز

شبهای دراز ماهتابی چون روز

چون شمع نخفت میگری و میسوز

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

این دل که نگشت بر مرادی پیروز

با من به زبان حال گفت از سر سوز

دیدم شب غم به خواب،روز شادی

بس شب که بدین امید کردم تا روز

ظهیر فاریابی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۹۹

 

تا هست دلم بر غم تو دست آموز

دیده همه گریه گشت و جانم همه سوز

بس زود بزد دست اجل در پایش

عمری که چنین به سر شود روز به روز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۰۰

 

بر آتش سَودای تو ای جان افروز

آسوده نیَم چو شمع از گریه و سوز

روز از غم هجر تو بسوزم تا شب

شب در غم وصل تو بسوزم تا روز

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

چون می شنوم برطمع خودپیروز

زین پس منم ودلی قناعت اندوز

دانم که شکم خاره تر از چرخ نیم

و او نیز بقرصی بسرآرد هر روز

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۱

 

ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز

آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز

دکان شکرفروش و آنگه ترشی

برف و سرمای وآنگهی فصل تموز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵۵

 

شب گشت و خبر نیست مرا از شب و روز

روز است شبم ز روی آن روز افروز

ای شب شب از آنی که از او بیخبری

وی روز برو ز روز او روز آموز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۹

 

میگوید مرمرا نگار دلسوز

میباید رفت چون به پایان شد روز

ای شب تو برون میای از کتم عدم

خورشید تو خویش را بدین چرخ بدوز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷۱

 

هین وقت صبوحست میان شب و روز

غیر از مه وخورشید چراغی مفروز

زان آتش آب گونه یک شعله برآر

در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷۳

 

یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز

تابد به تو اینچنین مه جان‌افروز

در تاریکیست آب حیوان تو مخسب

شاید که شبی در آب اندازی پوز

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

شمعم که ز دوری تو ای جان افروز

خالی نیم از گدازش و گریه و سوز

می نگسلدم تب از تب و درد از درد

بدحالترم شب از شب و روز از روز

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳

 

ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز

خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز

تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای

پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode