گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

دلدار کمان دلبری کرد به زه

وافکند بگرد مه بر از مشک زره

در عهد خود و پشت من آورد شکست

بر کار من و زلف خود افکند گره

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵

 

بفروخت مرا یار به یک دسته تره

باشد که مرا واخرد آن یار سره

نیکو مثلی زده است صاحب شجره

ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۱

 

ما مردانیم شسته بر تنگ دره

مائیم که شیر و گرگ بر ما گذره

با فقر و صفا به هم درآمیخته‌ایم

چون درگه ارتضاع آن میش و بره

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آن را که بود نور نبی در بشره

حاجت نبود به طول و عرض شجره

وان را که ز رخ نتابد این نور سره

شجره ندهد به غیر لعنت ثمره

جامی
 
 
sunny dark_mode