گنجور

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

دلدار کمان دلبری کرد بزه

وافکند بگرد مه بر از مشک زره

در عهد خود و پشت من آورد شکست

بر کار من و زلف خودافکند گره

مولانا

بفروخت مرا یار به یک دسته تره

باشد که مرا واخرد آن یار سره

نیکو مثلی زده است صاحب شجره

ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره

جامی

آن را که بود نور نبی در بشره

حاجت نبود به طول و عرض شجره

وان را که ز رخ نتابد این نور سره

شجره ندهد به غیر لعنت ثمره

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه