گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳۷

 

و هو معکم از او خبر می‌آید

در سینه از این خبر شرر می‌آید

زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای

چون بشناسی دگر چه در می‌آید

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

امشب نه بیاض روز برمی‌آید

نه نالهٔ مرغان سحر می‌آید

بیدار همه شب و نظر بر سر کوه

تا صبح کی از سنگ به در می‌آید

سعدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

هر آه که از دلم بدر می آید

بشنو که ازو بوی جگر می آید

امشب نفس صبح چرا چون جانم

از آتش مهر دیر بر می آید

خواجوی کرمانی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

یادم چو از آن عزم سفر می آید

بر من همه خوشدلی بسر می آید

گلگونه سرشکم که چو آبست روان

از گر مروی بروی در می آید

میرداماد
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

امروز بتم طرز دگر می‌آید

بر هم زده طورم به نظر می‌آید

گویا سر ره گرفته بودش خاری

کز غنچه، گلم گرفته‌تر می‌آید

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

روزی که به صد شبم سحر می‌آید

آن هم ز شب تیره، بتر می‌آید

شب رفت و نشد روشنی صبح پدید

خورشید مگر گرفته برمی‌آید

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode