سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
صد بار بگفتم به غلامان درتتا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرتکس باز نیاید دگر اندر نظرت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
ای خواجه محمد ای محامد سیرت
ای در خور تاج هر دو هم نام و سرت
پیدا به شما دو تن سه اصل فطرت
ز آن روی سخا از تو و علم از پدرت

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
گر سایهٔ من گران بود در نظرت
من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت
هم زحمت من ز سایهٔ من برخاست
هم زحمت سایهٔ من از خاک درت

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
سیاره به خدمت سپرد خاک درتخورشید که باشد که بود تاج سرت
شد هر دو جهان به بندگی تو مقرچونان که به بندگی جد و پدرت

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
گردون که پی پاس ز سهم خطرت
گردد شب و روز چون سپر گرد سرت
گر بتواند به میخ انجم دوزد
قبه صفت آفتاب را بر سپرت

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
روزی گیرم میان تو چون کمرت
یا همچو قبا تنگ در آرم ببرت
ور هیچ شبی چو زلفت افتم بسرت
چون خط تو ناخوانده در آیم ز درت

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
ای محو مجاز، دیده بیبصرت
هرگز نفتاده بر حقیقت گذرت
در هر صورت، جمال معنی بینی
گر عینک چشم دل شود، چشم سرت

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
ای گل، که چنین کرد ز خود بی خبرت؟
وی لاله ز عشق کیست داغ جگرت؟
ای سرو، تو هم گر به چمن آزادی
چون مینهد آشیانه قمری به سرت؟
