×
عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۳۴
دیرست که دور آسمان میگردد
میترسد و زان ترس بجان میگردد
چون دید که قبله گاه دنیا چونست
صد قرن گذشت و همچنان میگردد
عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۵
جان گِردِ تو از میان جان میگردد
تن در هوست نعره زنان میگردد
وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست
زنجیر گسسته درجهان میگردد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۲
هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد
میجوشد و صافش همه جان میگردد
خورشید و مه و فلک از آن میگردد
تا هرچه نهان بود عیان میگردد
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
این سنگ که از آب روان میگردد
پیوسته بسان آسمان میگردد
نالان همه شب بسان بیماران است
سرگردانتر ز عاشقان میگردد
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
جان در طلب رطل گران میگردد
تن بر سر بازار مغان میگردد
مسواک به عهدم نرسیده است به کام
تسبیح به دست من به جان میگردد