خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
مهتاب به نور دامن شب بشکافتمی نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسیاندر سر خاک یک به یک خواهد تافت

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۱۵
جان گرچه درین بادیه بسیار شتافت
مویی بندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
اما به کمالِ ذرّهای راه نیافت

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۴۳
مهتاب به نور دامن شب بشکافتمیخور که دمی خوشتر ازین نتوان یافت
خوش باش و بیندیش که مهتاب بسیخوش بر سر خاک یک به یک خواهد تافت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸
صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت
بویی ز گلستان وصال تو نیافت
دل نیست کز آتش فراق تو نتافت
دست تو قویترست بر نتوان تافت

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
باد سحری چو غنچه را لب بشکافتنور رخ گل روی چو خورشید بتافت
از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلکدر پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذرهای راه نیافت

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰ - رباعی مستزاد
آنی که سر از سجدهٔ کوی تو نتافتنه روم و نه روس
بر قامت عزتت فلک حله نبافتجز اطلس و توس
مرغ دل ما دانهء وصل تو چشیدامّا به شبی
یکبار کرم کردی و تکرار نیافتچون تخم خروس
