گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند

آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند

دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟

می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند

خیزد ببانگ بلبل و خسبد میان گل

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹۴

 

چندان که ممکن است کسی مردمی کند

دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟

نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست

آدم زبان خویش اگر گندمی کند

طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند

ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند

همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست

خون جگر به زخم دلم مرهمی کند

فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode