گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲

 

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد

آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد

گر با تو دوصد دریا آتش بودم در ره

نه دل ز خود اندیشد نه جان ز خطر ترسد

جانی که بر افروزد از شمع جمال تو

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode