گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰ - استقبال از عارفی هروی

 

از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد

چون نی که به سوز خود گرم است و دمی دارد

گو تیغ مکش هر دم بر غیر که از غیرت

پیوسته دل ریشم بر جان المی دارد

از تیره شب بختم غافل منشین امروز

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند

وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند

پای از سر و جان بر کف در راه رضا بودند

از یار چو فرمان شد مجموع به سر رفتند

همراه طلب کایشان از دولت همراهی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد

چون نرگس دلجویت با ما نظری دارد

از حالِ دل ریشم تیر تو خبردار است

ز آن روی که او گه گه زاین ره گذری دارد

گویند شکر ذوقی دارد به مذاق امّا

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند

جز عمر ولی آن هم بسیار نمی‌ماند

گر جلوه دهد خود را در چارسوی خوبی

حسن رخ یوسف را بازار نمی‌ماند

گر دل طلبد کامی ایّام نمی‌بخشد

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode