گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

باز این سر بی سامان، سودای کسی دارد

باز این دل هرجایی، جایی هوسی دارد

از کنج غمش دیگر، در باغ مخوان دل را

کان مرغ که من دیدم، خو با قفسی دارد

هر کس بهوای دل، دارد به جهان چیزی

[...]

امیر شاهی
 
 
sunny dark_mode