گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - مظهر اوصاف حقّ

 

دیری است که جان در قفس جسم اسیر است

دور از وطن افتاده در این ملک حقیر است

تا دست که گیرد دل افتاده ما را

کامروز در این منزل ویرانه فقیر است

دادیم دل از دست و دریغا که ندیدیم

[...]

افسر کرمانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۲ - غدیریه ورودیه در ورود مسعود حضرت صابر علیشاه

 

صابر علی آنشاه که بی‌شبه و نظیر است

هر سال مهیا زوی این جشن غدیر است

با همت والای وی اندیشه قصیر است

بر قدرت او مات نه خود عقل صغیر است

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode